تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آدم تا جوان است، چون به زندگی خیلی نزدیک و از مرگ خیلی دور است، رجزخوانی می‌کند.

فکر گناه آلود اول:در مورد خدمت سربازی زیاد گفتم و دوباره میگم که خدمت من خیلی خوب بود اما آموزشی ام خیلی سخت بود.همیشه با شنیدن دو ترانه یاد دوره آموزشی می افتم.یکیشون اون ترانه شادمهر عقیلی که میگه:"آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره،عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره" و اون ترانه از ابی که میگه:"منو حالا نوازش کن،همین حالا که تب کردم،شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست".

تو دوره آموزشی خیلی خیلی مریض شدم و در حال مرگ بودم و یادم میاد که با حالت زار و پریشون و لاغر رو تخت درمانگاهی وسط کویر افتاده بودم و یه خانم پرستار که نه قیافه اش یادم هست و نه فامیلش بهم یه قرص قوی داده بود و من تو حالتی از خلسه فرو رفته بودم که نه خواب بودم و نه بیدار و تو همون حالت عرفانی رو به مرگ این ترانه ابی تو مغزم میچرخید که منو حالا نوازش کن،همین حالا که تب کردم.حالا که بیشتر از پنج سال از اون موقع میگذره با خودم میگم که ای کاش همون موقع میمردم و از این زندگی و آدمهاش و سختی ها و دردها و رنج ها و تحقیر شدن ها و روزمرگی ها و همه کثافت هایی که تو زندگی دارم رها میشدم.


فکر گناه آلود دوم:سال هشتاد و شش بود،من با یه دختر به اسم سحر دوست بودم.توی مینی بوس نشسته بودیم و شب زمستونی خیلی سردی بود و داشتیم میرفتیم به یه شهر کوچیک تو مرکز ایران،دستش لای پاهای من بود و سرش رو شونه من.خیلی خوشحال بودم و خیلی دوستش داشتم.دلم میخواست تا ابد تو اون شب زمستونی تو اون مینی بوس می نشستم و هیچ وقت تموم نمیشد.


فکر گناه آلود سوم:حدودا دوازده ساله بودم.یعنی بیشتر از هیجده سال پیش.جنوب زندگی میکردم و با دوستام رفتم شنا.از یه صخره خیلی خیلی بلند رفتم بالا که هیچ کس جرات نداشت  این کار رو بکنه و با غرور و افتخار شیرجه زدم تو آب.تو اون چند لحظه خیلی کوتاهی که تو هوا بودم و به آب نرسیده بودم آنچنان مست غرور بودم که دلم میخواست هیچ وقت تموم نشه و همیشه تو همین حالت بمونم.


فکر گناه آلود چهارم:من زیاد شمال بودم به واسطه ازدواجی که داشتم و در حال حاضر هم پشیمونم.اما هر بار که شمال رفتم جز شرجی نفس گیر و جنگل دلگیر با درختهای خشک هیچی ندیدم.جز یک بار.اونم اولین باری که شمال رفتم.سال هشتادوپنج بود و من رفتم رامسر اونجا تو جنگلهای شمال خودم تنها قدم میزدم و خیلی مست بودم و وسط مه بودم و سیگار میکشیدم و ترانه دوموج سیاه از گروه Minus1 رو گوش میدادم و خیلی برام لذت بخش بود و اونجا هم دلم نمیخواست هیچ وقت اون لحظه تموم بشه.


فکر گناه آلود پنجم:یک سال و چند ماه پیش،یعنی قبل از ازدواجم با یه دختری دوست بودم به اسم "اِل بور خیلی سفید" که اومده بود خونمون.تو بغل من بود و موهاش رو صورتم.اون قدر احساس سبکی و راحتی داشتم که دلم میخواست همون جا بمیرم و زندگیم تموم بشه.

نفرت2

قبل از خوندن این پست لطفا پست قبلی رو بخونید:

همسایه پایینی هم اگر بخواد تو وبلاگش در مورد ما بنویسه حتما اینجوری مینویسه که این زوج عوضی  طبقه بالایی ما هر چند هفته ای یک بار خونه پیش هم هستن اونم از اول شب تا آخر شب فقط به هم فحش میدن و دعوا میکنن.

نفرت

مادر جنده حروم زاده.ایشالا که پای همون منقل سکته کنه و گوربه گور بشه مرتیکه جاکش پفیوز حروم زاده دیوث.اونقدر بوی تریاک از طبقه پایین میاد تو خونه من که انگار تو خونه ما بساط تریاک کشی رو پهن کردن.مادر هر چی تریاکی رو گاییدم.

لطیف و مهربان باشید اجازه ندهید دنیا شما را خشن و بی عاطفه کند نگذارید درد و رنج باعث کینه و تنفر در شما گردد

من همیشه زر زیادی میزنم و حرف مفت زیاد میزنم.چاره ای هم

نیست.طبیعت من اینه دیگه.اما الان میخوام به این دو نکته اشاره کنم:

نکته اول:تو دنیای مجازی وبلاگها و سایتهایی میبینید که به دلتون میشینه یا پروفایلهایی تو  فیسبوک و اینستاگرام میبینین که عجیب آدمشون خوشگل و دلنشین هستن.بزارین اون تصویر زیبا از اون آدم همیشه تو ذهنتون بمونه.به اون شخص نزدیک نشید.هیچ آدمی درونش و تو قلبش شبیه نوشته ها و عکسهاش نیست.نزارین تصویر زیبای اون نوشته ها از بین بره.


نکته دوم:کنجکاو نباشید.تو زندگی دوست پسر،دوست دختر،نامزد،همسر و هیچ کسی که به شما گره خورده تجسس نکنید.چه در مورد گذشته و چه حالش.واضح بگم خونه آخرش اینه که طرفتون داره بهتون خیانت بکنه.این رو ندونید خیلی بهتره.باهوش و اسمارت نباشید.خیلی از حقایق هست که اگر شما ندونید زندگیتون خیلی بهتره.اینو از من قبول بکنید.


خطرناک ترین نوع بشر کسی است که فهمش کم و اعتقادش بسیار است.

همسایه طبقه پایینی ما قبلا یه پسر مجرد بود که خیلی سیگار میکشید اما سروصدا نداشت و فقط بعضی وقتها که دوست دخترش میومد پیشش دعوا میکردن و فحش های خیلی بدی به هم میدادن.من همیشه دعا میکردم که این پسره گورش رو گم بکنه و از اینجا بره.حالا که رفته به جاش یه مرد میانسال اومده با دوتا بچه و میگه که زنم مرده.دقیقا و به طور قاطع میگم که بیست و چهارساعت شبانه روز این بچه های نوجوونش دارن در حد مرگ با هم دعوا و کتک کاری میکنن و تمام طول روز و شب بوی گه تریاک پدره تو مغز منه.من نمیدونم این چه پدر بیشعوری هست که تو نیم وجب خونه داره جلوی دختر و پسر نوجوونش تریاک میشه.القصه این روزها با خودم میگم ای کاش اون پسره عوضی دوباره برگرده و سیگار بکشه و دوست دخترش بهش فحش های رکیک خواهرمادر بده.اینجوری لااقل از بوی تریاک رها میشم.

پایان شب سیه سپید است.

همه چیز خوبه مثل صبح جمعه.

خشم یک کینه مکشوف و موقتی است ولی کینه، یک خشم دایم و محفوظ.

دعوایی کردیم که صدای مزخرف جفتمون رو  واحدهای روبرو هم شنیدن.قهر کرد و رفت و بنده حقیرموندم خونه مادرم و فیلم ژولیوس سزار رو دیدم و سیگار کشیدم و شراب آلبالو خوردم و اونم رفت خونه خودمون تا به خواهراش زنگ بزنه و پشت سر من چرت و پرت بگه.

پانوشت:وسط دعوا دو تا پس گردنی خیلی محکم هم به من زد.خدا از سر گناهانش نگذره که رو بچه یتیم دست بلند میکنه.

اغلب مردم نیمی از عمر را صرف بدبخت نمودن نیم دیگر می‌نمایند.

نمیدونم چه حکمتی هست پامون که به تهران رسید.دوباره با هم قهر کردیم و من اومدم خونه مادرم تا چند ساعتی هم که شده قیافه اش رو نبینم.

"هی فلانی! زندگی شاید همین باشد یک فریبِ ساده و کوچک.....

اگر چند سال پیش که جنوب زندگی میکردم و 57 کیلو بودم و با یه دختر نزدیک 100 کیلویی تو مطب دندانپزشکی قرار میزاشتم و ساعت سه و نیم ظهر تابستون تو گرمای 55 درجه رو موتور میرفتم سرقرار و سینه هاش رو فشار میدادم تو صورتم یه نفر بهم میگفت که چند سال بعد قراره تو وسط چند زن شمالی تو شمالی ترین جای ایران تو دل جنگلهای انبوه و تو هوای دم کرده شرجی بشینی و دیگ مس بشوری و باهاش گل بگی و گل بشنوی و ریکا خوشگله صدات بکنن و اردک شکم پربخوری و رقص سماعی تماشا بکنی،بهش میگفتم لعنتی غیر ممکنه این حرف و اصلا امکان پذیر نیست. ولی عین حقیقته و زندگی هیچی نیست جز همین.

شهرها ساخته شده‌اند تا دشمنان نابودشان کنند

ساری شهری هست که سرتا پاش رو غم گرفته.غمگین ترین شهری که در زندگیم دیدم.همه چیز تو این شهر در حال ذوب شدن هست.انگار که همه چیز از موم باشه.نمیتونی تو این شهر نفس بکشی.گرما و شرجی زندگی رو از مردم گرفته.ژ