تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

این روزهای من

اپیزود اول:یه گوشی جدید خریدم.مدلش آلکاتل هست.همون کارخونه آلکاتل معروف که اولین موبایل ها رو تولید کرد.حالا دوباره برگشته.گوشی خیلی خوبیه که قیمتش هم نسبت به مدلهای مشابهش خیلی پایینتره.

روی این گوشی نرم افزارهایی نصب کردم که میتونی به قیمت خیلی کم و تقریبا رایگان چت بکنی و متوجه شدم که شماره من روی گوشی چه افرادی بوده که من فراموشش کردم و ناراحت شدم از این که چه آدمهایی شماره من رو از تو گوشیشون پاک کردن.بعد به این فکر کردم که ما این همه تو سایتها و اپلیکشن های مختلف عضو هستیم و همه جا یکی دو عکس از خودمون میزاریم و شاید بعد از مدت کوتاهی دلمون از اون زده بشه و دیگه به اون سایت نریم یا اون برنامه رو اجرا نکنیم.اون عکسها اما اونجا میمونن.عکسهایی که منتظر هستن تا دیده بشن.عکسهای که تو موقعیت هایی شاد از زندگی گرفتیم.به این فکر میکنم که ما داریم به سمت فردگرایی بیشتر میریم.تقریبا همه دوستی هامون خلاصه شده به روابط اجتماعی مجازی.یه کم نگران میشم وقتی به آینده فکر میکنم.ما خیلی داریم دیوانه وار به سمت تکنولوژی پیش میریم.


اپیزود دوم:تو سازمانی که من کار میکنم یه رئیس کارگزینی وجود داشت که خیلی از من بدش میومد و همیشه به من گیر میداد که اضافه کاری نمون و دو جمعه بیشتر حق نداری بمونی و این دو جمعه رو فقط باید تا ساعت12 ظهر بمونی و روزهای عادی هم زیاد نمون و این چرت و پرتا یا این که منو سخره میکرد و ادای حرف زدن من رو در میاورد و این بچه بازی ها و منم به خاطر این که تنش ایجاد نکنم و بتونم برادرم رو راحت بیارم و استخدامش کنم باهاش جروبحث نمیکردم تا این که یه روز که من نبودم با رئیس امورمالی دعوا میکنه و به یک هفته نمیرسه که اخراج میشه و دیروز به شکل مفتضحانه ای از سازمان اخراج شد و چقدر من خوشحال شدم به خاطر این موضوع.


اپیزود سوم: تصمیم به ازدواج داشتم که بنا به دلایلی موفق نشدم و البته منصرف شد.نمیدونم والا،اما فکر کنم حالاحالاها دیگه به ازدواج فکر نکنم و بیخیال این موضوع بشم.نمیدونم والا چرا دخترها همشون این سیستمی شدن.یه کم از اون عقلشون کار نمیکشن.همه دخترها یه دوست پسر دارن که قراره بگیردشون و به خیال خودشون نامزد هستن اما در نهایت هیچ کدومشون هم ازدواج نمیکنن و این وسط خیلی از فرصت ها رو از دست میدن.


اپیزود چهارم: فکر کنم تو این ماه اردیبهشت تولد یه کسی باشه که قبلا دوستش داشتم.منتهای مراتب یادم نمیاد چه روزی بود.خیلی بد هست این موضوع که من هیچ وقت تاریخ تولدها یادم نمیمونه.دلم میخواست از اون ها بودم که تاریخ تولد همه رو بلدن و به دوستاشون مسیج میدن.اما تاریخ تولد هیچ کس یادم نمیمونه و زشته که از یه آدم چند بار بپرسی تو چه ماهی به دنیا اومدی؟


اپیزود پنجم: حدود دو هفته میشه که سیگار زیادتر از حد معمول میکشم.بعضی وقتها یه حالت خودویرانگری در خودم میبینم که به نظرم هر کسی این رو داره.بعضی ها با نخوابیدن،بعضی با ریاضت و عبادت،بعضی با مطالعه،بعضی با مشروب و مواد.