تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

نسبت بین فلسفه و آموختن جهان حقیقی، مانند نسبت بین استمناء و همخوابگی است.

دیشب یه خواب خیلی خیلی عجیب دیدم.

خواب دیدم که با "ف صدا قشنگ" رفتیم شمال.توی راه ساق پای چپ من رو مار نیش زد و من کم کم داشتم کرخت و بی حس و منگ میشدم.اما مقاومت کردم و بهش چیزی نگفتم.تا من و "ف صدا قشنگ" به یه خونه یا یه ویلا رسیدیم که توی یه جنگل بود.هوا شرجی و مرطوب بود و من عرق کرده بودم و کرخت بودم و استرس شیرینی داشتم چون میدونستم که قراره تا دقایقی دیگه همخوابگی با اون رو تجربه کنم.از طرفی هم مرتبا داشتم گیج تر میشدم . زهر مار بیشتر داشت من رو از کار میانداخت.وقتی وارد اون خونه شدیم من بلافاصله لخت شدم چون میخواستم تا جونم رو از دست ندادم ترتیبش رو بدم.اونم لخت شد و کمی با هم لاس زدیم اما وقتی در کیفش رو باز کردم تا کاندوم بردارم دیدم که اسپری بی حسی با خودش نیاورده و من همش مثل بچه های کوچیک گریه میکردم و پام رو میزدم زمین که چرا اسپری بی حسی من رو نیووردی و بلند بلند گریه میکردم و بهونه میگرفتم.اون قدر گریه کردم تا بلند شد و لباساش رو پوشید و رفت تو جنگل و محو شد و من دیگه گریه نکردم و سیگاری روشن کردم و شروع به کشیدن کردم و رفته رفته زهر مار بیشتر اثر میکرد تا این که بیهوش شدم و احتمالا جونم رو از دست دادم و خوابم تموم شد.