چند سال پیش،حدودا سال 87 بود،یه بار تو خونه دانشجویی نشسته بودم با دوتا از دوستام.در مورد ترانه های محبوبمون حرف میزدیم.
من بهشون گفتم که این ترانه از ستار رو دوست دارم که میگه:"میگم که کاشکی شاه بودم،شاه تو قصه ها بودم،به فکر چاره ای واسه تموم آدما بودم و الخ".و این طور واسشون توضیح دادم که من به صدای ستار چندان علاقه ندارم،از موسیقی این ترانه هم خوشم نمیاد،اما شعر ترانه رو دوست دارم به این خاطر که به طور عجیبی با شاعر میتونم همزادپنداری بکنم.به خاطر این که هردوی ما آرزو داریم که کاش قدرتی داشتیم که میتونستیم شرایط رو تغییر بدیم و دنیا رو جای بهتری واسه زندگی بکنیم.خلاصه خیلی واسه اون دو نفر توضیح دادم.بماند که هیچ وقعی ننهادند.
چند سال گذشت و الان تو سال 92 دوباره عاشق ترانه ای به نام Imaging از جان لنون فقید شدم.به این دلیل که دقیقا آرزوهای من توی این ترانه متجلی شده و تنها ترانه انگلیسی هست که به طور کامل متوجه تک تک کلمات و معنیش میشم.
واقعا نمیفهمم که این همه آدم واسه چی دارن میرن نمایشگاه کتاب؟
99 درصد این آدم ها که به دیدن نمایشگاه کتاب میرن تو تمام عمرشون یک کتاب هم نخوندن و تماشای یه صحنه اعدام واسشون خیلی جالب تر از نمایشگاه کتاب هست.اینا همون آدمهایی هستن که هر جا شلوغ باشه سرشون رو میندازن پایین و میرن ببینن چه خبره.
همیشه از سایفون استفاده میکردم و باهاش فیسبوک رو باز میکردم،اما حالا سایفون قطع شده و هیچ راهی هم ندارم که به فیسبوک وصل بشم.واقعا پکرم نمیدونم چی کار کنم.
اگر کسی میتونه فیسبوک رو باز کنه راهش رو به من حقیر هم نشون بده.
با تقدیم احترام،تراویس
رفتم سینما فیلم"برف روی کاج ها" رو دیدم،دقیقا تونستم نیمی از فیلم رو ببینم.
من فقط دو فیلم ایرانی رو دوست دارم."طبیعت بیجان"و"خانه دوست کجاست".یعنی فیلمهای ایرانی رو دوست دارم که نابازیگران ایفاگر نقش باشند.
چندان اعتقادی به موسیقی رپ ندارم،اما این ترانه های "هیچکس" رو خیلی دوست دارم.
بالاخره از اون شرکت بیرون اومدم،دارم واسه خودم کار میکنم
تصمیم گرفتم که از این کار بیام بیرون،حقوقش کمه واسم
باید از مدیر داخلی خوشگلمون جدا بشم.
مدیر داخلی خوشگلمون بهم گفت به احتمال زیاد از ماه آینده بیمه ما تغییر پیدا بکنه و خانم رئیس واسمون بیمه مشاغل سخت رد بکنه.اگه اینجوری بکنه خیلی خوب میشه.