تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

روی گردن تو میشه شهید شد

امروز کلاس لعنتی تموم شد،قبل از امتحان یه دختر قد بلند اومد پیشم و گفت خوندی و گفتم نه،چقدر این دختر قد بلند بود،کلی بهم مطالب مهم رو گفت و عجیب خیلی هاشون تو امتحان اومدن،یه دختر کسخل احمقی هم اونجا بود که من وقتی دو کلمه باهاش حرف زدم،اصلا نفهمیدم واسه چی زندگی میکنه،گفت که کلاس رو همین جوری الکی اومده،کلاس آرایشگری هم رفته و بین 4 مرد غریبه که بار اولش بود میدیدشون داشت از آرایشگری و این جور چیزا تعریف میکرد و مخاطب اصلیش من بودم.من سرم رو کردم تو کتاب و ظاهرا بدش اومد.بعدش رفتیم پشت سر دو زن متاهل نشستیم و کلی بگو بخند کردیم و امتحان رو دادیم والسلام.


Te Amo

دارم کم کم به آهنگهای اسپانیایی علاقه پیدا میکنم.

نام سرخ پوستی من

اگر سرخ پوست بودم،این اسم رو واسه خودم انتخاب میکردم،مردتنهای خسته

سوال بی جواب این روزهای من

نمیدونم واقعا چی تو سر گلی میگذره؟

بینوایان

گاهی اوقات به سبب تزریق افکار غالب اجتماعی در ما قدرت تفکر و تعقل از ما گرفته میشه وواقعا راجع به نفس یک موضوع فکر نمیکنیم.

موضوعی که من میخوام بهش اشاره کنم کتاب بینوایان هست که همه ما حتما و حداقل یک اقتباس کارتونی از اون رودیدیم.

چیزی که ما می بینیم،ژان والژان بیگناه و کوزت معصوم و تناردیه های خونخوار و بازرس ژاور عقده ای هست.

اما برداشت من از داستان این شکلی هست:

ژان والژان یه مرد پست و رذل و شهوت پرست و منحرف هست به این دلایل:

در هیچ کجای دنیا و هیچ قانونی یه مرد رو فقط به خاطر دزدیدن یه قرص نان به 19 سال زندان محکوم نمیکنن.حتما یه غلطی کرده،حتما اون مرد باید یه شیاد سابقه دار باشه با جرائم مختلف و کارهای کثیف بیشمار که به 19 سال حبس محکوم شده.هیچ نیاز به توضیح نیست که انسان وقتی به خانه کسی میره به عنوان مهمانی باید چشم پاک و دست پاک باشه،نه اینکه تو وقتی هیچ کس و هیچ جایی نداری و یک مرد خدا تو رو به خانه خودش میبره و به تو جای خواب و غذا میده،تو شب هنگام شمعدانی نقره اش رو بدزدی.نکته بعدی به فرزندخواندگی گرفتن کوزت هست.ژان والژان اگر مرد نیکوکاری بود چرا پسری رو به فرزندگی نگرفت؟چرا مدرسه سازی نکرد؟چرا در زمانی که به ثروت بادآورده کثیفی رسیده بود،مثلا یک بیمارستان نساخت؟از میون تمام انتخابهایی که فرد مثلا خیر میتونه داشته باشه،ایشون دختر نوبالغ زیبا و بی کسی رو میخره و پیش خودش میبره.و نسبت به اون یه کشش جنسی شدید داره.و مشخص نیست چقدر از اون کوزت استفاده جنسی برده و اذیتش کرده که کوزت زمانی که ازدواج کرد،دیگه هیچ وقت به دیدن پدرخوانده مثلا مهربانش نیومد.

حال شخصیت های منفی داستان رو واقع بینانه نگاه کنیم:

خانواده تناردیه مهربانی که از یه دختر یتیم بدون چشمداشت نگه داری میکنن،قرار بر این بوده که مادر فاحشه کوزت هر ماه پولی به این خانواده مهربان بده،اما اون در پاریس مشغول فاحشه گری هست،که کوزت هم محصول همین همخوابگی هاش با مردان مختلف هست.اما میبینیم که خانواده تناردیه از کوزت نگه داری میکنن.و در اقتباس های سینمایی و کارتونی ما شاهد اذیت و آزار اون هستیم که بزرگنمایی شده،اگر به کوزت گفته میشد که آب از رودخانه بیاورد به خاطر این بود که نوبتش بود و از همون آب هم خودش استفاده میکرد،اما اون مرتب کولی بازی میکرد و سعی در نرفتن داشت.قانون کلی وجود داره،آدم باید حداقل کارهایی تو خونه خودش انجام بده.نمیشه که مثلا شما غذا بخوری تو خونه خودت اما سفره رو جمع نکنی یا ظرفها رو نشوری یا نون نخری یا خرید بیرون رو انجام ندی.همه کارها در منازل تقسیم بندی شدن.توی خانه خانواده تناردیه هم همه چیز نظم و ترتیب داشت اما اون کوزت تن پرور سعی در خراب کردن همه چیز داشت.

اما شخصیت بعدی بازرس ژاور وظیفه شناس،مردی که جز انجام وظیفه فکر دیگه ای تو سرش نداشت و ای کاش در کشور ما همه مثل بازرس ژاور وظیفه شناس و سخت کوش بودن.آیا به دام انداختن یک جانی منحرف جنسی کودک آزار کار زشتی هست؟آیا وظیفه شناسی کار بدی هست؟آیا تلاش برای بهتر کردن دنیا برای زندگی کار بدی هست؟آیا پاک کردن دنیا از آدمهای منحرف و کثیف کار بدی هست؟ابدا،پس نوع نگاهمون رو به این مرد واقعی باید عوض بکنیم.

و در نهایت هم خود کوزت که در تنبلی و تن پروری به حد اعلا خودش رسیده و در فاحشه گری و به دست آوردن دل مردان میانسال عیاش هیچ کم از مادر فاحشه خود ندارد،به طوری که در سنین نوبالغگی میتونه که مخ ژان والژان هوسران رو بزنه و بعد از اون هم اون قدر زرنگ هست که با حرکات و اداها و کارهای کثیف دیگه یه پسر از طبقه بالای اجتماع رو به دست بیاره.

و خیلی شخصیت های دیگه تو این کتاب هستن که بد نشون داده میشن اما واقعا خوب هستن.مانند خواهران ناتنی کوزت که صبورانه دختر لوس و هرزه و ناخوانده ای رو تحمل میکردن.

اندر احوالات انتخابات

مامانم و زن برادرم تو آشپزخونه داشتن در مورد قالیباف پچ پچ میکردن و میخندیدن.نمیدونم والا،حتما به چشمشون جذاب میاد.چند بار هم گفته من به قالیباف رای میدم.

مرد خستگی ناپذیر

امروز آقای دوربینی رو دیدم،روی یه نیمکت نشسته بودم که از جلوم رد شد.میخواستم بلند شم و باهاش دست بدم و بهش بگم من یکی از طرفدارهای بزرگ شما هستم آقای دوربینی و همیشه پشت کار شما رو تحسین میکردم.اما نگفتم.

ایرانسل،اپراتور نمونه کشور

گلی یه نرم افزار رو موبایلش زده که sms مجانی میفرسته،البته من که چیزی ندیدم.من که مهندس کامپیوتر هستم،تا حالا از این چیزا ندیدم.نمیدونم اون اینا رو از کجا در میاره،چقدر این دختر دوست داشتنیه.

نجات جانهایی که به چشم نمی آیند.

بعضی مشاغل مثل پزشکی و آتش نشانی و پلیس کارشون اینه که جون آدمها رو نجات بدن،اما بعضی شغلها هستن که در روز شاید چندین جون رو از مرگ حتمی نجات میدن و اصلا به چشم نمیان و هیچ کسی هم متوجه نمیشه . یکی از این مشاغل رانندگان BRT هستن.اکثر آدمهایی که تو اتوبوس هستن با یه ترمز ناگهانی چرتشون پاره میشه و زیر زبون به راننده چند تا فحش میدن و اونایی که پر رو تر هست حتی دادوبیداد هم راه می اندازن که آقا این چه وضع رانندگیه،اما نمیدونن تو همون لحظه راننده با اون ترمز جون یه عابر پیاده احمق یا یه موتورسوار احمق دیگه رو نجات میده.هیچ کس متوجه این موضوع نمیشه حتی خود اون عابر و اون موتوری هم متوجه نمیشن به جز خود راننده.

با اون ترمزی که انجام میده،مسیر زندگی یه نفر رو تغییر میده.

فیمهای خوب

بالاخره طلسم شکسته شد و رفتم سینما پردیس قلهک فیلم دیدم.30 تومان حق عضویت گرفتن و 6 تومان هم پول بلیطش بود.سالن خیلی خوبی بود و صداهم واضح و بلند بود.فیلم هم خوب بود.در مجموع خوب بود همه چیز.