تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

حریم سلطان

از این سنبل آقا تو سریال خرم سلطان خیلی خوشم میاد.

پول از فقر بهتر است، البته فقط به دلایل مالی.

بعضی وقتها فکر میکنم عدم توفیقم در نداشتن یه دوست دختر نداشتن ماشین هست.گلی هم حرفهایی راجع به ماشین زد که منو تو فکر فرو برد.

پس این همه پسر آسمون جل بی پولِ مزخرف که یک ریال هم ته جیبشون ندارن چطور دوست دختر دارند؟

لعنتی،من معنی عمیق ترین فیلمهای فلسفی رو میفهمم،من میتونم خیلی از چیزهای عمیق رو درک کنم اما تو پیدا کردن یه دوست دختر موندم،چرا نمیتونم کاری بکنم که یه دختر دوستم داشته باشه؟شاید گلی بعدها دوستم داشته باشه،شاید اگه ماشین داشتم دوستم داشته باشه.

ادوارد دست قیچی

عصری ساعت 4 بیدار شدم که برم سینما قلهک که گلی مسیج داد اگه خونه ای بیا چت بکنیم.و من خونه موندم و تا ساعت 11 شب باهاش چت کردم.چقدر دوست دارم ازم چیزی بخواد.

زندگی معمای پیچیده ای است.

من از ظاهر و زندگیم راضی هستم،اما اگر قرار بود نوع دیگه ای رو انتخاب کنم احتمالا دوست داشتم قیافه ام مثل دیوید گیلمور باشه یا این که فیلمهایی به خوبی اسکورسیزی بسازم.اما در حال حاضر تنها چیزی که دوست دارم اینه که اون عروسک لاک پشت باشم که گلی اون رو تو عکس بغل کرده بود.

من عاشق سینماهستم

من باید برم سینما پردیس قلهک فیلمهاشو ببینم،عجب فیلمهای خوبی داره اکران میکنه هر چند همه رو دیدم.من میرم حالا یا مثل همیشه تنها میرم یا این که یه دوستی رو با خودم میبرم

فریاد،فریاد،از عشق تو فریاد

دوست دارم قبل رفتنم سر کاربرم توی یه پارک خلوت بشینم و یه سیگار بهمن کوچیک بشم.

باشگاه مشت زنی

 میخواستم برم فرهنگسرای ارسباران تو جلسه نقد و بررسی فیلم "باشگاه مشت زنی" شرکت کنم که برادرم زنگ زد و بهم گفت برو فلان جا،فلان کار رو بکن،فلان قدر بهت پول میدن.منم که تا اسم پول میاد همه چیز از یادم میره.

درخت زندگی

بعد از مدتها یه کار کردم که دوست داشتم،رفتم موزه هنرهای معاصر وتو سالن سینما تک فیلم درخت زندگی رو دیدم.اونجا خیلی خوش گذشت.چون توی محیطی بودم که لیاقتش رو داشتم.دوتا هنرپیشه هم اومده بودن که اسماشون رو نمیدونستم.با یه مردی آشنا شدم که به نظرم همجنسگرا میومد و اصرار داشت که بعد از فیلم با هم بریم انقلاب،هر چقدر به مغزم فشار آوردم دیدم من که همجنسگرا نیستم و در صورت بودن هم این یارو از اون تیپا بود که نه دوست داشتم بکنمش نه دوست داشتم بهش بدم.لذا بعد از فیلم پیچوندمش و رفتم توالت.اونجا با یه زن میانسال هم آشنا شدم که بهم گفت من از دوستای فلانی هستم.فلانی یه زنیه که تو تئاتر صاحب نامه و من بهش گفتم علاقه ای به تئاتر ندارم.با هم راجع به فیلم حرف زدیم و دیدم که خیلی اطلاعات نداره.بعد از اتمام فیلم من داشتم یه تابلو رو میدیدم که یه دختری بهم گفت فیلم چطور بود؟و با هم کلی راجع به فیلم حرف زدیم.دختر با معلوماتی بود.نتونستم بهش حالی کنم که دوست دارم دوباره ببینمش.خداحافظی کرد و رفت.

در طی زمان بهم ثابت شده که من فقط برای زنای میانسال و مردای همجنسگرا جذابیت دارم.

برادرجان نمیدونی چه دلتنگم

من که محاله ازدواج کنم،اما اگر روزی ازدواج کردم حتما اون قدر بچه تولید میکنم تا دوتاشون پسر از آب در بیاد.یه مرد حتما باید برادر داشته باشه.هیچی واسه یه مرد برادر نمیشه.برادر من مرد خوبیه.

دود ایستادگی میکنه

اوه پسر،نمیتونم بگم از دیدن دوباره لبافسکی بزرگ چقدر خوشحال شدم.