تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

یک قدم تا پیروزی

خدا رو شکر که ارتش سوریه داره کم کم به اوضاع مسلط میشه.

دوست عزیزم،دوستت دارم

نمیدونم چرا و به چه علتی با یکی از دوستای خیلی خوبم تو فیسبوک بحثمون شده و مرتب به هم فحش میدیم.اما من از صمیم قلب دوست دارم ببینمش و ببوسمش با این که پسره

نکته عجیب

چقدر جالب،متوجه شدم که من و گلی تو یه لحظه هر دو وبلاگمون رو آپ کردیم،حتی تو این صفحه اصلی بلاگ اسکای کنار هم اومدن وبلاگمون.یعنی من هنوز دوستش دارم؟

خداحافظ

داستان من و گلی هم تمام شد،هر چند شروعی هم نداشت.چقدر بد شد.هر دو یه عیبهایی داشتیم و از اونجایی که آدم عیب های خودش رو نمیبینه باید بگم که گلی خوب تا نکرد با من.مرتب توهین مستقیم و غیر مستقیم و تحقیر و ناز و ادای بیخودی.

مستقیم نگفت اما مطمئن هستم از این که من ماشین نداشتم،زیاد تمایلی به من نداشت،آشغال هایی که قبلا باهاشون بوده حتما ماشین داشتن،اونم نه خودشون بلکه باباهاشون. هیچ وقت تو مغز کوچیکش نتونستم بکنم که من به درد تومیخورم،منم که مستقلم،منم که واست خرج میکنم،منم که دستم تو جیب خودمه،منم که کار دارم،منم که تو موقعیت ازدواج هستم،نه این آشغالهای دانشجویی که دستشون تو جیب باباشونه و تو رو فقط واسه بدنت میخوان.نمیدونم والا شاید یه روزی بفهمه که اشتباه کرده.منم یه اشتباه هایی داشتم که اونقدر مهم نبودن.اما چیزی که هست اگر من دختر بودم و کسی مثل خودم تو زندگیم به پستم میخورد هیچ وقت ول کنش نبودم.

والسلام.

اینجا چه خبره؟

من اصلا نمیدونم و نمیتونم با این حالت جدید بلاگ اسکای کار کنم.

خوشا به حال فراموشکاران

این عده ای که از رد صلاحیت آقای هاشمی ناراحت هستند،این عده ای که آقای هاشمی رفسنجانی رو نماینده اصلاح طلبان میدونن،این عده ای که آقای هاشمی رفسنجانی رو روشنفکر میدونن حتما فراموش کردن که زمان ایشون اینترنت ممنوع بود،ویدئو ممنوع بود،هر کس مانتو میپوشید فرقی با جنده نداشت،نوار کاست ممنوع بود.

خاطره، تنها بهشتی است که نمی‌توانند ما را از آن طرد کنند.

تو کار قبلیم بایکی از همکارهام دوست بودم که اسمش سیما بود.زن بدبختی بود که از عرش به فرش رسیده بود.و همیشه منو یاد این جمله می انداخت که آدمهای خوشبخت همه مثل هم هستن ولی این آدمهای بدبخت هستن که بدبختی هاشون متفاوته.همیشه یه بد شانسی میاورد تو زندگیش،ازش سعی کردم دوری کنم چون بدبختی آدمهای بدبخت قابل سرایت هست.اینو از من قبول کنید.اما همیشه دلتنگش هستم و بهش فکر میکنم.

سعادت را می‌توان در اِزای درد و خستگی، ارزان به‌دست آورد.

کاش زمستون بود و یه پالتو و یه کت میپوشیدم.

من از صدای گریه تو به غربت بارون رسیدم

احمقانه و باز هم احمقانه و ابلهانه و مثل یه آدم خرفت دارم به گلی اصرار میکنم که ببینمش،نمیدونم یه آدم چقدر میتونه احمق باشه؟من یه احمق واقعی هستم که این قدر دارم موس موس این دختر رو میکنم.

چرا با اون پرستار دوست نشدم؟چرا با اون دختر قد بلند دوست نشدم؟چرا با مرجان دوست نشدم؟چرا با مدیر داخلی خوشگل کار قبلی دوست نشدم؟خودم نمیدونم،چون احمق هستم و چسبیدم به کسی که واسه من ارزش قائل نیست و منو آدم احمق و وقیحی میدونه که لابد هستم.

صدای بی کسیم تو شدی

مادر بزرگم رو بعد از بیشتر از یک سال دیدم،بعد از 5 دقیقه بهم گفت که دیگه بایدزن بگیری.من نمیدونم چه اصراری وجود داره که حتما من باید زن بگیرم؟