تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

سینمایی که ما دوست داریم

دوست دارم روزی کارگردان معروفی بشم مثل اسکورسیزی،نه به خاطر این که فیلمهای خوبی بسازم و همه من رو بشناسن،بلکه به این به خاطر که شاید یکی مثل راجر ایبرت پیدا بشه و از من و فیلمهام بنویسه.

اسکورسیزی دوست داشتنی من

قراره فیلم بعدی اسکورسیزی اسمش "سکوت" باشه و باز هم میره سراغ دغدغه های خودش.مردای خسته و منزوی و سردرگم در میان مذهب

قهر فندق

یه دوستی داشتم البته تا امروز ظهر که مدتها بود کج دار و مریض با هم بودیم،زمانی که با گلی دوست بودم دوستیمون کم رنگ شد اما بعد از اون دوباره خوب شدیم با هم تا این که من رفتم سر کار جدید و اونم رفت سر یه کار مشابه من و کمتر همدیگه رو میدیدیم.تا این که امروز ظهر به من گفت که واسم ساعت بخر و از این حرفها و من دوستای قبلیم بهم ساعت گرون میدادن و منم بهش گفتم که حتما به دوستای قبلیت یه چیزی میدادی که ساعت گرون بهت میدادن.اونم قهر کرد و من نفس راحتی کشیدم از رفتنش.چون نبودش بهتر از بودنش بود.

خوشبختی در لذت بردن از چیزهای کوچک است

بعد از 1200 سال سال خورشیدی تصمیم گرفتم که جمعه برم پارکینگ پروانه این جمعه بازار رو ببینم که دیدم ای دل غافل فردا که روزِِ قدسِ و تعطیله.

روباه گفت: -انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی.

یه کتابی هست به اسم "شازده کوچولو" که خیلی ها اون رو خوندن.کتاب سبک و کم صفحه و خوبیه.

اما یک قسمتی داره که شازده کوچولو با یک روباهی حرف میزنه و روباهه در مورد اهلی کردن بهش یه چیزایی میگه و الخ.... .من همیشه با خوندن این قسمت از کتاب اشک تو چشمام جمع میشه.نمیدونم چرا ولی خیلی قشنگه.

ما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست...

بعضی از آدمها واقعا دوستای خوبی هستن،مثل احمدی نژاد واسه رحیم مشایی،مثل پوتین واسه ندودوف،مثل رستم آقا تو سریال حریم سلطان واسه اون یارویی که ابراهیم پاشا دارش زد تو جنگ،مثل اون یارو تو فیلم بعدازظهر سگی که با آل پاچینو بود،مثل جیم کری تو فیلم مردکابلی،مثل چارلی ثرون تو فیلم Monster واسه اون دختره

خدا اونایی رو که دوست داره زودتر میبره پیش خودش

من آدم شاد و بی غم و بی مشکلی هستم اما متوجه شدم که تو عمق وجودم افسردگی و مشکلات عمیق شخصیتی دارم.خیلی بد دلم،خیلی بد بین هستم،خیلی نا امید هستم.خیلی حسودم به بعضی پسرها که با دخترایی که دوستشون داشتم یه جورایی مرتبط بودن.و فکر نکنم هیچ وقت هم اصلاح بشم.خدا به داد همسر آینده من برسه.البته من وقتی اینا رو میدونم پس دیگه چرا زن بگیرم؟

«ویکی‌پدیا کوششی برای آفرینش و پخش دانشنامه‌ای با بالاترین کیفیت ممکن برای همه مردم روی زمین و به زبان مادریشان است.»

من علاقه عجیبی به سایت معظم "ویکی پدیا" دارم.

یعنی یه صفحه تو این سایت دیدم دقیقا و دقیقا ما ایرانی ها رو اخلاقیاتمون رو توضیح بده.اصلا نمیتوم بگم چقدر خوب توضیح داده.لینکش رو میزارم،خواهش میکنم بخونید.ببینید به کجا رسیدیم.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF_%D8%B2%D8%B4%D8%AA

چه کنم با این دل ساده

اگر یه جایی 3 نفر پرسنل داشته باشه یکیشون رئیس باشه و اون دونفر کارمند یا کارگر عادی،همون دو نفر زیرآب هم رو میزنن و واسه هم پاپوش درست میکنن.

با دست پس میزنی،با پا پیش میکشی،دل دیوونه رو به آتیش میکشی.

این کار ما هم شده دردسر بزرگی واسمون.

ما رفتیم تو یه سازمان خصوصی با نزدیک هزار نفر پرسنل واسه یه شغل رده پایین درخواست دادیم و همون فرداش رفتیم سرکار.اولش که همه میگفتن پارتی تو کیه که اینقدر راحت اومدی و جذب سازمان شدی،حالا بیا و توضیح بده که والا بِلا پارتی ما فقط خدا بوده(ببین به کجا رسیدم که من اینو میگم)،بعد که همه فهمیدن بنده حقیر لیسانس کامپیوتر دارم مگه ول کن بودن این ملت که تو حیفی واسه این کار،که تو باید بری بخش اداری،تو باید بری قسمت کامپیوتر،باز هم بنده نه حرفی میزدم نه اصراری به تغییر داشتم،بعد ما رو بردن سر یه پروژه و هر روز از ساعت 7 صبح کار میکردم تا 10 شب به مدت 2 هفته،بعدش هم بدون هیچ پرسیدن نظری از من ،ما رو فرستادن قسمت IT یا همون کامپیوتر و فناوری اطلاعات و این حرفها و یهو دیدیم که ای دل غافل شدیم مسئول بخش و رئیس و این حرفها تو کمتر از یک ماه.حالا همون آدمها که میگفتن تو باید بری قسمت اداری یا کامپیوتری با من شدن دشمن،زیرآب من رو میزنن.من واقعا نمیدونم این ملت چه جورین.

نمیدونم والا من واسه زندگی کردن بین این مردم آفریده نشدم.