تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

کسی از مدیکو خبر داره ؟؟

کسی از آویشن خبر داره؟؟

کسی از خانوم ف خبر داره؟؟

کسی از ذغالی خبر داره؟؟

کسی از ماهی خبر داره؟؟

کسی از خورشید خبر داره؟؟

کسی از دلقک خبر داره؟؟

کسی از اون پسره که وبلاگ دوستان رو مینوشت و امریکا بود خبر داره؟؟

آه که بعضی وقتها چقدر دلتنگ دوستان وبلاگی میشم.

کاش دوستای مجازی یهو گم نمیشدن پشت خاطرات محو و گنگ

زندگی همه مردم آن چیزی نیست که خودشان ساخته‌اند، زندگی بعضی افراد چیزی است که دیگران برای آنها ساخته‌اند

موردات یک ناملایمتی اول:سنوات گذشته تک و توک جاهایی باز بود که آدمایی مثل من که روزه کله گنجشکی میگیرن برن و لبی تر کنن و غذایی بخورن.اما امسال دریغ از یک جگرکی باز.همه تعطیل هستن.

------------

موردات یک ناملایمتی دوم:دلم خیلی واسه جنوب تنگ شده.ولی اونجا هم دیگه هیچ کسی واسم نمونده.همیشه حس غریبی با خودم دارم.دلتنگ کسی یا جایی هستم که نمیدونم کی هست و کجاست.

------------

موردات یک ناملایمتی سوم:امروز به طور اتفاقی عکسهای نوروز پارسال رو دیدم و "سین چشم سبز" که به زور نشوندمش پای سفره هفت سین و به زور دست گردنش انداختم و باهم عکس انداختیم و بعدش زیر لب گفت :ایشششششش.

------------

موردات یک ناملایمتی چهارم:سی سالگی سن عجیبی هست.بعد از سی سالگی دیگه حریص هیچ چیزی آدم نیست.نه از لحاظ جنسی و نه از هیچ لحاظ دیگه ای.واسه من که اینجوریه.دیگه واسه یه نون خامه ای حاضر نیستم کون خودم رو پاره بکنم یا واسه یه دختر بشینم نقشه بکشم که چطور باهاش رفیق بشم.آدم منطقی تر میشه.

------------

موردات یک ناملایمتی پنجم:وقتی پست میزارم و سیگار میکشم حس خوبی دارم.

------------

موردات یک ناملایمتی ششم:نمیدونم تا حالا چند نفر این وبلاگ رو خوندن اما امیدوارم همه از من به خوبی یاد بکنن و بدونن که پشت این نوشته ها هیچ هیولایی نیست بلکه جوانی است که داره میجنگه با زندگیش تا خوشبخت باشه و سعی میکنه که دنیا رو به قدر وسع و همت خودش به جای بهتری تبدیل بکنه.هر چند با گذاشتن لبخندی بر لبهای شما.

------------

موردات یک ناملایمتی هفتم:چرا وبلاگ هایی که میخوندم هیچ کدوم پست جدید نمیزارن و چرا اونایی هم که پست میزارن دیگه مثل سابق نیستن.نگین که مرگ وبلاگ نویسی داره میرسه که باور نمیکنم.

------------

موردات یک ناملایمتی هشتم:دلم میخواست یه برنامه میزاشتیم و خیلی از شماها رو میدیدم.

------------

موردات یک ناملایمتی نهم:سینا حجازی هم خیلی قشنگ میخونه

------------

موردات یک محبت:در نهایت،عاشق همتون هستم.

شکر در دهان آن قدر شیرین نمی‌آید، که صدا به گوش سالم.

تا عن این چاووشی رو درنیارین مگه کوتاه میاین؟؟بکشین بیرون بابا،ماییدین گا رو.

اگر درونت فقط محبت داشته باشی نمی توانی کینه ای از دیگران در آن جای دهی .

چرا با مهربانی به همه چیزهایی که میخواهیم نمی رسیم؟

--------

به خودت دروغ نگو.کسی که به خودش دروغ میگوید و به دروغ خودش گوش میدهد به چنان بن بستی میرسد که حقیقت درون و بیرونش را تمیز نمی دهد

عشق اگه فانوسه ، حتی به اندازه کورای شهر چیزی نمیبینی ! نگو که نه

یکی از زیباترین ترانه هایی که شنیدم ترانه ای هست به اسم:"اشتباه"از علی عظیمی.

پانوشت:به بهانه انتشار آلبوم "عزت زیاد" از علی عظیمی.

چه بسیار بوده محکومانی که در آسمان حاکم اند.

سالها میگذره و هیچ کس نه من رو به یاد میاره و نه این وبلاگ رو و نه هیچ کدوم از شما ها رو.

منو قضاوت نکنید.

چرا که بدبخت ، کسى است که در این ماه بزرگ ، از آمرزش الهى محروم بماند.

آقا ما نخوایم به مهمونی خدا دعوت بشیم کی رو باید ببینیم؟؟؟

طول عمر انسان از روی اعمال و افکار او سنجیده می‌شود، نه از تعداد سال‌هایی که زندگی می‌کند.

من خیلی احمق هستم.اونقدر احمق هستن که هیچ کس نمیتونه حتی فکرش رو بکنه.اون قدر احمق هستم که تا همین چند ساعت پیش فکر میکردم که توی سن 29 سالگی هستم.اما متوجه شدم که تا چند ماه دیگه 31 سال من تموم میشه و وارد 32 سالگی میشم.خیلی افسرده شدم.من 32 سال دارم.واقعا 32 ساله دارم میشم.احساس میکنم دارم پیر میشم.

دو چیز برای من به معنای زندگی است: آزادی و بانویی را که دوست دارم.

با درود

در این وبلاگ من هیچ وقت از شما نخواستم که نظر بدین و کامنت بزارین جز یکی دو بار.اما این  بار و از صمیم قلب دلم میخواد همه شما عزیزانی که این پست رو میخونید نظر خودتون رو بیان بکنید.

"هدف زندگی رو در چه چیزی می بینید؟"

انسان باید در مقابل هرمشکلی با صبر و بردباری و زبان خوش روبرو شود.

دیشب تو هتل پارسیان حراج آثار هنری بود و فروش خیلی خوبی هم داشته تابلوها و یکی از تابلوهای سهراب سپهری فقید به قیمت سه میلیارد تومن فروخته شده.تعجب نکنید    سه      میلیارد       تومان پول رایج مملکت واسه یه تابلو.

نمیخوام ادای مارکسیستها و چپ ها و روشنفکرها و ضد امپریالیستها و آدمای ضد نظام سرمایه داری رو در بیارم و مثل نادر فتوره چی حرف بزنم.طبعا اون شخصی که اینو خریده واسه من خیلی قابل احترام هست به این خاطر که ثروتمند هست.چون ما خواسته و ناخواسته همگی در مقابل آدمهای ثروتمند کمی کرنش میکنیم.به هر روی کاری به این موضوع ندارم.حرفی که میخوام بزنم اینه که من در این جور مواقع گیج میشم.بهتر بگم گوگیجه میگیرم.با این پول خیلی کارا میشه کرد.خیلی بچه هست که پدر و مادراشون سه چهار میلیون پول ندارن که عمل های جزئی ولی مهم رو واسه بچه هاشون انجام بدن.خیلی مرد با شرف و زحمتکش به خاطر دیه و مسائل مشابه تو زندان افتادن،جاهای دور افتاده ای هستن که حتی مخزن آب هم ندارن.بسیار امکاناتشون پایینه.میشه اونجاها حرکت های عام المنفعه خوبی رو انجام داد.خیلی کارهای بیشمار با این پول سه میلیارد تومان میشه انجام داد.ولی از طرفی هم به خودم میگم پول خودش هست.زحمت کشیده،اصلا دلش میخواد آتیشش بزنه.گه خوریش به من نیومده.ولی خوب نمیدونم،نمیفهمم،زندگی یعنی چی؟عدالت کجاست؟یه نفر سه میلیارد واسه یه تابلو میده،یه نفر واسه سی هزار تومن هشت ساعت راه پله و توالت و کف خونه رو میشوره.

پست تقدیم میشود به:م.ج