تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

سینه مالامال آتش،غم وجودم را گرفته

سخن اول:از وقتی اومدم شیراز و رفتم توی اسنپ زودتر از ۱۲ ظهر از خواب بیدار نمی شم.بیدار میشم و یه لقمه غذا میخورم و ۸ شب بر میگردم.ماهی هم پنج تومنی در میارم.دیگه هم نمیخوام برم کار اداری بکنم.کس خار همه اطلاعات و معلومات و رزومه خوبی که توی آی تی و منابع انسانی دارم،ریدم تو زندگی کارمندی،الان خودم پادشاه زندگی خودم شدم.تا هر وقت بخوام بیدارم،تا هر وقت بخوام میخوابم.اگه بهم مدیر عاملی یه جایی هم پیشنهاد بشه نمیرم.چون خداییش خیلی دارم با اسنپ حال میکنم.کمی اگه کرایه هاش رو بالاتر میبرد خیلی خوب میشد.آهان یه چیز دیگه هم یادم اومد،راننده تاکسی و اسنپ به قول شما جوونا خیلی ترن آفه،یعنی دخی ها و نون خامه ای ها دوست نمیشن باهام،اینو همون روزهای اول فهمیدم و دیگه تلاش نکردم.الان از اون راننده های عبوس شدم که حتی یک کلمه هم حرف نمیزنم و عجیب که انگار بهتر هم شده.

سخن دوم:امروز که بیدار شدم به یاد مرحوم روبی ویلیامز چند قطره اشک ریختم.

سخن سوم:دوست دارم برم ورزش بکنم و بدن رو بسازم،خشک و سکسی مثل بروسلی،با این فرق که من پشم دارم و سکسی تر هستم.

سخن چهارم:یه اپ دوست یابی هست به اسم هورنت که مخصوص گی ها هست و از اون جایی که من باید انگشت توی هر سولاخی بکنم و کونم میخاره واسه هر چیزی نصبش کردم و چندتا عکس لخت بدون چهره از خودم و بالاتنه تخمی ام توی پروفایلم گذاشتم و متوجه شدم که چقدر این هیکل و بدن لاغر و شکم بزرگم که دقیقا مثل کودکان افریقایی کواشیرکوری هستم،محبوب و مورد پسند و مقبول جامعه گی ها هست.بعدش هم گی های اصیل برخلاف باور عموم اواخواهر و حالت دار و دخترونه نیستن،بلکه مردهای خشن و ریش و پشم دار و هیکلی هستن که از خیلی جهات از هممون مردتر هستن و به شدت و حدت کون همدیگه میزارن.

سخن پنجم:چقدر این ترانه مهستی که میگه بی خبر ماندی ز یادم،زیبا و قشنگه،باید جز میراث بشری ثبت بشه.

سخن پنجم:مدتی هست که علاقه جنسیم به زن های بزرگ تر از خودم خیلی بیشتر شده،مثلا تشنه زن های ۵۰ ساله و ۶۰ ساله و پیرپاتال ها شدم و نسبت به دخترهای کوچیک تر از خودم حس پدرانه پیدا کردم و میل جنسی و کشش ندارم و عجیبه واسم،مثلا دخترهایی سوار میکنم با شلوارهای پاره پوره که همه پروپاچه و سر و سینه شون معلومه ولی چون ازم خیلی کوچیک تر هستن و مثلا هیجده نوزده ساله هستن منو تشنه نمیکنن،ولی لامصب یه زن ۴۵ ساله که میبینم آنتنم راست میشه،یعنی قشنگ راست میشه.شاید اینم مقطعی باشه و دو ماه دیگه بیام بگم که مثلا دوست دارم کون خر نر بزارم.

دلبری آسان است اما دلداری کار هرکس نیست.

امسال میخوام همه رو حامله کنم با پست هام.میخوام هر روز چرت و پرت بنویسم و از هر دری سخنی،البته تا الان هم همچین سخنان گهر باری نکردم و همش کس گفتم یا شاید کص،چه با س و چه با ص دوست داشتنی و خانمان برانداز هست.

گویند عیسی با شاگردانش از کنار لاشه سگی می‌گذشت شاگردان او گفتند: چه بوی بدی می‌دهد، عیسی فرمود:چه سپید است دندان‌های او.

من از همون اول جوونیم پیشونی بلندی داشتم،اما پوست خیلی خوبی داشتم،صاف و بدون چروک و تمیز.ولی از بعد کووید خیلی صورتم جوش میزنه،عزیز دل میگه اینا عوارض کوویده،خیلی هم حواس پرت و کم حافظه شدم،میگه که توی سال های آینده هم یه سونامی شدیدی از سرطان ریه به وجود میاد و همش به خاطر کووید هست.عقیده داره که خیلی ها افسرده شدن و عوارض شدید و ناشناخته ای داره کووید.

منم با حرفش کاملا موافقم.من اون موقع که کووید گرفتم و تا ماه ها بعدش حتی کیرم به سختی راست میشد و میل جنسیم رو از دست داده بودم،هنوزم گرگ سابق نشدم ولی خوب بهتر شدم،به لحاظ روحی هم خیلی داغون شدم و افسرده شدم،تیروئیدم هم داغون شد.خلاصه که خیلی کیری بود کرونا

آنکس که به کمترین خرسند است، دارنده‌ترین است

شبها اول سریال زیرخاکی رو میبینم،بعد سریع میزنم شبکه ۳ عصر جدید رو میبینم،بعدش برنامه زوجی نو رو میبینم.این برنامه زوجی نو تبلیغ ازدواج زودهنگام هست و به نظر من هم خیلی خوبه آدم زود زن بگیره یا زود شوهر بکنه و بعدش هم سریع بچه دار بشه.والا بهتره به نظر من.

ماها بیشتر دهه شصتی ها کسی رو نداشتیم،زندگی گایید ما رو،همه حسودمون بودن،هزاران مشکل تحصیلی داشتیم و جالب اینجاست که بزرگترین دشمن ما تا همین الان هم پدر و مادرمون بودن،واسه من که اینطور بود،این خانواده خیلی به من ضربه زد،خلاصه که زندگی واسه خیلی از ماها که توی دهه فاکینگ ۶۰ به دنیا اومدیم خوب نبود،از همون اولش تا همین الان،من میدونم یه بیست سال دیگه که موعد بازنشستگی مون برسه یه کیری میخوریم از سیستم.خلاصه که گه توی این پدر مادر های کیری و تخمی که ما رو زاییدن و گه توی سیستم آموزشی و مدرسه که به عن ترین شکل ممکن تر زد به همه زندگی ما.

والسلام

ندارم ترسی من از جهنم

از وقتی که اومدیم شیراز یعنی از اول آذر تا الان که کمی از چهار ماه بیشتر میشه هیچ کثافت کاری نکردم.نه با کسی خوابیدم،کسی که میگم هم پسر منظورم هست و هم دختر،نه حتی با کسی ارتباط گرفتم،دروغ چرا یه دختری رو توی شیراز یکی دو دقیقه دیدم کنار خیابون،نه مست کردم،نه هیز بازی در آوردم،نه چشم چرونی کردم و نه هیچ خلافی،فقط بعضی شبها که دیگه بعد هشت نه ساعت کار کردن توی ماشین میام یه نصفه نخ سیگار میکشم.عجیبه که نمیخوام هم پسر پیغمبر باشم ولی واقعا دارم ناخواسته سالم و پاک زندگی میکنم و کار میکنم.حالا حکمتش چیه خودم هم نمیدونم.

جام جهانی

ایران با روباه پیر و شیطان بزرگ و ملت مظلوم اوکراین هم گروه شد.

مـن تـو همین روزا عاشقت شدم، تـو همین روزایی کـه کسی عاشق نمیشه

شیراز توی خیابون ها که میری بوی بهارنارنج میاد.خیلی شب ها زیباست.

هر که عاشق شود و خود را پاک نگه دارد و با این حال بمیرد، شهید مرده است

فکر کنم دیگه کم کم آرزوی بچه دار شدن رو باید به گور ببرم،توضیح علمی قضیه هم واضح و مشخصه،تخمک ها یا تموم شدن یا اون قدر ضعیف و بی جون شدن که خروار خروار اسپرم هم بریزن روش خبری نمیشه.آی وی اف و این صحبتها هم به وضع مالی ما نمیخوره.

اگه خدا به من بچه ای نده من هیچ وقت دلم با این دنیا صاف نمیشه.چند وقت پیش یه مسافر بهم خورد و رفتم یه سمت شیراز به اسم سهل آباد،کوچه های تنگ و باریک و شلوغ و از توی خونه ها آب میزد بیرون و میریخت توی جوب وسط کوچه و کثافت خونه ای بود خلاصه،تو کوچه هاش ولی بچه بود که فقط غلت میزدن تو خاک ها،این قدر بچه کوچیک تو کوچه ها بود و همشون سرگرم خاک بازی و لجن بازی و کثافت کاری و بی صاحاب و پابرهنه و با لباس های مندرس و پاره پوره.با خودم گفتم نیگا کن تو رو خدا یکی مثل پدر و مادر این تخم سگ ها که اون قدر توله پس انداختن که نمیتونن سیرشون کنن،فی الواقع اگه یکی هم داشتن در تربیتش تلاشی نمیکردن و همون جور تو لجن های کوچه بزرگ میشد.و در نهایت هم همشون یه ازگل موادفروش کیف قاپ میشه،یکی هم مثل ما که حسرت یه توله به دلمون مونده.میخواستم در خونه ها رو بزنم و یکی از بچه هاشون رو بیارم با خودم و ماشین رو بهشون بدم.والا اگه میشد میکردم این کار رو.

هیچ شهرى براى تو مناسبت تر از شهر دیگر نیست، بهترین شهرها آن است که تو را پذیرا باشد

سخن اول:یه چیزی که اطراف شیراز و این سمت ها وجود داره اینِ که قصابی هایی که بین شهر هستن دم درشون چهار تا بز و بره بستن و همون جا سر میبرن و گوشتش رو بهت میدن،یه نفر به من گفت بعضی جاها شتر هم دارن،نمیدونم والا.

سخن دوم:بیشتر شیرازی ها مردمان خوبی هستن ولی تازه به دوران رسیده و دهاتی مسلک هستن،مثلا امکان نداره بهشون بگی فامیلتون چیه و نگن مثلا خانم حسینی یا آقای رضایی،آخه خارکسته کونی کی به خودش آقا یا خانم میگه؟؟یا مثلا وقتی میفهمن تهران زندگی کردی انگار که مادرشون رو گاییدی،یه جوری موضع میگیرن و جلوت چارتایی میان که انگار من توی برج ترامپ زندگی کردم و کیرم تو کس زن بایدن بوده،میدونی چی میگم،انگار میخوان ثابت کنن که از من چیزی کم ندارن و بهتر از من هستن.توضیحش پیچیده هست،خوب خارکسته تهران هم یه خراب شده ای هست که من هیچ تعصبی روش ندارم و اگه اونجا واسم ریده بودن که نمیومدم شهر کیری شما.یه چیز تخمی دیگه هم بگم از شیراز،کوچه بن بست زیاد داره شیراز،و این کَدی ها عاشق این هستن که سر کوچه بن بست یه کیوسک بزارن و یه گیت بزارن و کوچه رو ببندن،یعنی هر کوچه بن بستی میبینی بستنش و یه گیت سر کوچه زدن.خوب خارکسته مگه سفیر بریتانیا تو کوچه کیریتون زندگی میکنه که گیت گذاشتین کَدی های تازه به دوران رسیده.خلاصه بگم آدمهای خوبی هستن،خیلی بهتر از اصفهانی ها و شمالی ها و خیلی های دیگه ولی یه خوی و روش تازه به دوران رسیدگی دارن.

سخن سوم:شب ها خوابم نمیگیره،بیدارم تا نصفه شب،خیلی فکر میکنم،نمیدونم برگردم تهران یا بمونم شیراز،تهران خوبی هایی داشت،شیراز هم خوبی هایی داره،آرامش روحی و جسمی و فرار از مهریه و گمنامی و آسودگی خیال توی شیراز دارم،اما پول ندارم و فقط قسط هام رو به زور در میارم و عزیز دل هم اینجا بیکاره،تهران ولی وضع مالیم خوب بود در عوض خیلی چیزا مثل ترافیک توی کونم بود که تحملش واسم سخت بود.

سخن چهارم:این وبلاگ چند ماه دیگه ۱۰ ساله میشه،دلم میخواست همه خانوم هایی که وبلاگم رو میخونن آره،ولی افسوس که نمیشه و صد البته که دیگه خواننده ای هم نداره این وبلاگ.

سخن چهارم:حرفی ندارم،چیزی یادم اومد میام و میگم.