تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

پدرم.تو همیشه در یاد من هستی.همیشه و همیشه

جمعه پیش من خونه بودم و مامان و خواهرم رو واسه ناهار دعوت کردم،و به مامانم گفتم که غذا درست نکن.بعد زنگ زدم به یه جایی به اسم"مستر دیزی" که اکثر جاهای خوب تهران نمایندگی داره و آبگوشتهای خوشمزه ای رو به شکل بسته بندی میفروشه.من سه تا آبگوشت سفارش دادم و تقریبا یه ده دقیقه بعد اونا رو آوردن و خیلی شیک و خوشگل بود بسته بندیش و خیلی گرم و خوشمزه بود.بعد از این که غذا خوردیم و به حد انفجار رسیدیم و سفره رو جمع کردیم.مادر من بهم گفت میدونی جای کی خالی بود؟منم چند نفر رو گفتم که اشتباه بودن.بعد مادرم بهم گفت که جای بابات خالی بود،خیلی آبگوشت دوست داشت و من چقدر غمگین شدم هر چند به روی خودم نیوردم و امروز تو راه برگشت به خونه تو اتوبوس دوباره یادم افتاد و به گریه افتادم.

در زندگی ثروت حقیقی، مهربانی است و بی نوایی حقیقی، خود خواهی.

من اخلاق بدی دارم،یعنی یه اخلاق خیلی بد دارم.اونم اینه که همیشه دلم میخواد بهترین ها رو برای اونایی که دوست دارم فراهم کنم حتی اگه اونا منو دوست نداشته باشن.یا این که تلاش برای رسیدن به اون چیزایی که بهشون میدم اصلا به چشمشون نیاد یا واسش مهم نباشه.و وقتی هم که نتونم چیزی رو که میخوام برای اون اشخاص فراهم کنم به شدت مایوس میشم و در اصطلاح روانشناسی ناکام میشم.الان هم همین حس رو نسبت به برادرم دارم که هر کاری که میشه واسش کردم،با این که من برادر کوچکتر هستم اما همیشه واسش مثل یه برادر بزرگتر بودم.خدا میدونه چقدر بهش پول دادم،چه قدر واسه پسراش خرج کردم،چقدر دودندگی کردم واسش و همین کاری رو هم که الان داره و بیشتر از 2 تومن در ماه در میاره مدیون منِ.اما هیچ وقت اون قدر شناس نبوده.بگذریم.الان هم پیگیر یه کاری واسش هستم که نمیتونم اون رو واسش انجام بدم و روز و شب ندارم.مدام غرق اندوه و ناراحتی هستم که هنوز موفق به انجامش نشدم.اینو از ته قلبم میگم از عمق وجودم و با نهایت صداقت که حاضرم حتی جونم رو هم بدم اما اون راضی و شاد باشه.نمیدونم چی کار کنم.چه اخلاق مزخرفیه.

یا یه دفعه که بلیط یه برنامه تموم شده بود و من رفتم 150 تومن دادم به یه یارویی که بلیط واسم جور کرد.فقط واسه این که اون طرف خوشحال بشه از دیدن اون برنامه.اما اون شخص اصلا نیومد به اون برنامه.

نمیدونم والا چرا اینجوری هستم.اون وقتها هم که سرکار نبودم و دستم خالی بود،همیشه احساس حقارت داشتم و سرخورده بودم.با این که مادر من زن پولداریه و وضعش خیلی خوبِ.اما همیشه از این که نمیتونستم تو تولدش یا روز مادر واسش چیزی بخرم احساس شرمندگی میکردم.یه بار هم مادرم بهم گفت تو با این اخلاقت همون بهتر که ازدواج نکنی.زندگی بالا و پایین داره.بعضی وقتها آدم بی پول میشه،نباید احساس گناه و شرمندگی بکنی،تو که چیزی کم نداری.

ولی من همیشه شرمنده هستم.من همیشه احساس یاس و نا امیدی دارم از این که نمیتونم اطرافیان و خانواده ام رو خوشبخت بکنم.بیشتر وقتها مادرم بهم میگه که خیلی ازت راضی هستم.حقوقم هم خیلی خوبِ.اما نمیدونم چرا نمیتونم راضی باشم.دلم میخواست خیلی کارا میتونستم واسه اونایی که دوست دارم انجام بدم.دلم میخواست یه کار پردرآمدتر واسه برادرم جور میکردم.

من شرمسار و رو سیاهم در مقابل همه.امیدوارم بخشیده بشم.




************

پانوشت:این پست رو حذف کرده بودم،اما دیدم باید باشه،چون مربوط میشه به قسمتی از شخصیتم که اصلاحش کردم.

دروغگوی کثیفِ خر

یکی از وظایفی که من تو سازمان دارم اینِ که به بخش های مختلف اینترنت بدم و وقتایی که من یا مهندس بخوایم دانلود انجام بدیم،تمام اکانتها رو میخوابونیم و هر کس زنگ بزنه تقصیر رو به گردن مخابرات و شرکت سرویس دهنده و تحریم ها و شرکت های کانادایی و اینا میندازیم.

آیا من خرم؟؟؟

دنیا رو ببین تو روخدا

پارسال همین موقع ها بود که قیطریه کار میکردم و از قضای روزگار اونجا هم یه استخر نزدیکش بود که اونم هر سانسش 10 تومن بود و من هر وقت از دم درش میگذشتم به خودم میگفتم این مال پولداراست و کی 10 تومن میتونه بده واسه استخر و من که عمرا 10 تومن بدم واسه استخر و این جور حرفها.حالا تو رو خدا ببین کمتر از یک سال گذشته و من میخوام هر شب برم استخر و 10 تومن بدم و اصلا واسم مهم نیست.خدایا من خیلی خوش بخت هستم.بعضی وقتها از خودم میپرسم که من چه کار خوبی کردم که لایق این همه خوشبختی و راحتی هستم.

ادای دین به مایکل فلپس

من یه عادت بدی دارم و اونم اینه که به هر کاری گیر بدم تا فیهاخالدونش باید برم.الان از دیشب احساسم بهم میگه که باید به استخر رفتن گیر بدم.تا زمانی که تو سونای خشک دجار ایست قلب نشم ول کن ماجرا نیستم.حالا ببینید کی گفتم.

به فرزندان خود شنا بیاموزید

بعد از 1645 سال رفتم استخر،هر چقدر به مغزم فشار میارم نمیدونم آخرین بار کی بود رفتم استخر؟فکر کنم سال 89 بود و محلات بود و آب گرم.بگذریم.

استخر بسیار بسیار به خونه نزدیک بود و من هنوز در عجبم که چرا نرفتم تا حالا وانگهی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست.خلاصه زنگ زدم و یه مرد مودب بهم گفت همین الان پاشو بیا تا ساعت 11 شب شنا کن و 10تومن بده.دیدم خیلی خوبه.ساعت 8 اونجا بودم و یه شرت خریدم به قیمت 10 تومن و پریدم تو آب.استخر خلوت بود و یه سری بچه کوچولو و یه چند تا پیرمردِ نقرسی و رماتیسمی تو آب بودن.منم که آب ببینم دیوونه میشم.پریدم تو آب و دقیقا تمام طول استخر رو زیر آبی رفتم.بعدش هم تو اون قسمت عمیق که فکر کنم 4 متر بود،کف استخر یه چیز سیاه دیدم و پریدم و رفتم کف استخر و دیدم یه عینک شنای اصلِ حرفه ای هست.همون جا کف استخر زدمش به چشمم و اومدم بالا.خلاصه بعدش هم رفتم تو سونا و جکوزی که به گه خوردن افتادم و پشیمون شدم.چون داشت بهم ایست قلبی دست میداد.خلاصه خیلی خوب بود.به خصوص یه کاری تو استخر هست که خیلی حال میده.یه سوراخ هایی هستن تو دیواره استخر که آب رو با فشار میدن بیرون.فشار آب واقعا زیاده من همیشه میرم جلوی اونا و کونم رو یا اون قسمت مردانه رو میگیرم جلوشون و حال میکنم.لذتش جنسی نیست بلکه یه نوع خاصِ که قابل وصف نیست.

خلاصه به احتمال زیاد این برنامه استخر رو دیگه بزارم تو کارای همیشگی.10 تومن که پولی نیست.

آهان این رو هم اضافه کنم که دو تا پسر اونجا بودن که یا از من چند سال بزرگتر بودن یا کوچیکتر که شنا بلد نبودن و منم تمام هنرهایی رو که بلد بودم جلوشون انجام دادم بدون این که اونا بفهمن قصد خودنمایی دارم.

هومن اژدری

یه ترانه هومن اژدری داره به اسم"چرت بعدازظهر" که در مورد یه رابطه بین دو نفره که تموم شده و سالها بعد دختره به پسره میگه که شاید به جایی میرسیدیم اگه واسه تو جدی بود.و پسره که همون خواننده باشه مدام تو ترانه ذکر میکنه که واسه من همه چی از همون اول جدی بود و هنوز هست.به نظرم ترانه خیلی خوبیه.

عادت مبهم

من آدمی نیستم که تو نظر دادن تو وبلاگ مردم بخیل باشم،منتها نمیدونم چرا وقتی یه وبلاگ رو میبینم که مثلا هر کامنتش بیشتر از 10 کامنت داشته باشه دیگه هیچ رغبتی به کامنت دادن ندارم.

سوال بی جواب

نمیدونم همه این طور هستن یا فقط منم که اینطور هستم.

همیشه یه موضوعی پیدامیکنم به طور ناخودآگاه که ناراحت باشم.

حکمت خدا

نمیدونم چه حکمتیه که اگه نویسنده وبلاگی دختر باشه بیشتر بازدید کننده هاش پسر هستن و اگر نویسنده پسر باشه بیشتر بازدیدکننده های وبلاگش دختر هستن.در هر صورت حکمت خوب و زیبایی هست.