تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

نگاه میکنم به افق.....

روزها میان و میرن.پر از بیهودگی و بی هدف.فقط صبح شب میشه و بالعکس.میخورم و میرینم و گاهی هم میکنم.بدون هیچ هدفی .

روز به روز محیط کارم داره واسم غیرقابل تحمل تر میشه.خستگی توی تمام وجودم ریشه کرده.خوابم کم شده.عصبی هستم.دلم یه تغییر بزرگ و مثبت میخواد.

 

اشکهای دیگران را بدل به نگاه‌های پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست.

دلم میسوزه واسه خودم و همه کسایی که مجبورن تو سرما و گرما با حال نزار و خسته و گرسنه و داغون بچپن توی مترو  و BRT

مهم‌ترین نقل‌قول آنست که منبع آن را نتوانی نام ببری.

امروز چند روزه که وبلاگ بسته هست و دو نفر از بروبچه ها تو وبلاگاشون گفتن که دوباره بنویسم.دلم میخواست با هر دوشون رفیق میشدم و باهاشون بیرون میرفتم.لعنت به من که خیلی عوضی هستم.

تصمیم واسه خارج رفتن جدی شده و دارم دنبال یه راه مطمئن و کم هزینه میگردم."سین چشم سبز" هم راضی شده.

گناه فقط در آزردن بی‌دلیل دیگران است. "گناه‌های" دیگر مهملاتی من‌درآوردی‌اند

با این که به همسرم خیانت کردم اما اصلا عذاب وجدان ندارم و اگر باز هم موقعیتش پیش بیاد این کار رو باز هم به نحو احسنت انجام خواهم داد.

فقط طنز تراژدیک ماجرا در اینه که بعد خیانت بیشتر دوستش دارم و بیشتر بهش محبت میکنم.

مغز عضوی است که با آن فکر می‌کنیم که فکر می‌کنیم.

امروز وقتی صبح خیلی زود به سرکار میومدم نم نم بارون میومد و تازه فهمیدم که چقدر درخت ها رو دوست دارم.کاش بیشتر از این که آدم توی کره زمین بود درخت بود.

درخت ها زیبا و نجیب هستن.با کسی کار ندارن و آزاری ندارن.کاش صبور بودن و اخلاق رو از درختها یاد میگرفتیم.

آن‌که بیش از اندازه محتاط است خیلی کمتر کار انجام می‌دهد.

وبلاگم رو رمز دار کردم و فقط خودم رمزش رو میدونم.تا مدتی که نمیدونم چقدر میشه رمز دار میزارم بمونه.

من اینجا از خصوصی ترین مسائلم مینویسم واسه خودم فقط.یهو چشم باز کردم و دیدم روزانه بیشتر از 500 بازدید و بیشتر از 20 کامنت در روز دارم که یا دارن فحش میدن یا نصیحت میکنن.بهتره همین جوری بزارم بمونه.خودم راحت تر هستن.ولی میدونم بالاخره یه روز دوباره رمز رو بر میدارم.

من آنم که در پای خُوکان نریزم/مراین قیمیتی دُر، لفظ دری را.

فکر اول:چرا نمیتونم اصطلاحات جدید رو دوست داشته باشم؟؟؟از این اصطلاح جدید حالم بهم میخوره:سرکارطوری،خسته طوری،مهمونی طوری،راه پله طوری و هر چیزی که آخرش یه طوری بزارن.مدتهاست به این فکر میکنم که زبان فارسی زبانی ابتر و محکوم به نابودی هست.زبانی است که قدرت مولد بودن نداره و این که پارسی شکر نیست.

فکر دوم:بدترین چیز اینه که آدم با خواننده های وبلاگش ارتباط برقرار بکنه.حالا از هر نوعش.اون وقت دیگه خودت نیستی و باید در وبلاگت رو تخته بکنی و بری یه جای دیگه.تا الان اگه این کار رو کردم دیگه نخواهم کرد.

فکر سوم:خیلی از زن ها هستن که مطیع بودن و برده شوهر بودن تو خونشون هست.مرد هر چی عوضی تر و منحرف تر و کثیف تر باشه.زنش بیشتر دوستش داره.البته در مورد همه صادق نیست.

فکر چهارم:کی قراره بازار مسکن از حالت رکود بیرون بیاد فقط خدا میدونه

فکر پنجم:چه تناقض عجیبی وجود داره که عکس حسین تهی با اون موزیک ویدیوهایی که دخترای لخت توش میرقصن میره رو جلد مجله تماشاگر.

فکر ششم:بعضی وقتها که دست و بالم توی دختربازی بسته هست غصه میخورم که چرا ازدواج کردم.

فکر هفتم.پنجشنبه برای اولین بار بعد ازدواج به یه دختری تو خیابون شماره دادم که مهندس تجهیزات پزشکی بود و کمتر از بیست وچهارساعت بعد دعوامون شد و قرار شد دیگه زنگ نزنیم به هم.غلط نکنم اونم متاهل بود.

ناراحتی

یکی از بچه ها خونشون خالی شده و کلوب راه انداخته تا زنش نیست.من نمیتونم برم پیشش چون آخر هفته زنم خونست.میخوام گریه کنم از ناراحتی.

آه دیگر خاموش،افیلیای مهربان!ای پری زیبا،در نیایش های خویش،گناهان مرانیز به یاد آر.

دیشب وقتی رسیدم خونه همسرم رو بعد از بیشتر از یک هفته دیدم.کله اش تو موبایلش بود و داشت تحولات جهان اسلام رو رصد میکرد با این عنوان که من حتما باید بدونم تو منطقه چی میگذره.ناامید ازبودن با اون فیلم "هملت" قدیمی نسخه کشور شوروی رو گذاشتم و مشغول دیدن شدم.سین چشم سبز ازم پرسید که فیلم چیه و بهش گفتم هملت.میدونستم که حتی اسمش رو هم نشنیده.اما در کمال تعجب موبایلش رو پرت کرد و جیغ کوتاهی کشید و گفت من عاشق هملت هستم.چشمهام از تعجب گرد شد.هیچ وقت فکر نمیکردم همسر مذهبی و معتقد من عاشق هملت باشه و تعجب من وقتی صد برابر شد که میدیدم قسمتهای زیادی از مونولوگ های فیلم رو حفظ بود و همزمان با فیلم میگفت.

وسطای فیلم خوابم گرفت و وقتی بیدار شدم داشت به خاطر مرگ هملت و آفیلیا گریه میکرد و فیلم تموم شده بود.

سرم رو روی پاش گذاشتم و دست گرمش رو روی صورتم کشید و دوباره به خواب عمیقی رفتم.

تهران ساعت 5:55 صبح.

بنده حقیر فدوی امت هلاک پنج دقیقه خوابم.

تاج و تختم فقط برای 5 دقیقه خواب.