تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

یادت بخیر

چند روز پیش توی سازمان یه اتفاقی افتاد که ناگهان یاد پدرم افتادم.داشتم با یه خانمی در مورد یه موضوع کاری صحبت میکردم.و اون خانم فاصله معمولی که باید بین دو همکار باشه رو در نظر نمیگرفت و خیلی به من نزدیک شده بود.خیلی آرایش تمیزی داشت و مرتب بود.اما واقعا بدنش بو میداد،به شکل آزار دهنده و غیرقالب تحملی بدنش بوی عرق میداد.به طوری که داشتم بیهوش میشدم.اون موقع بود که یاد حرف پدرم افتادم که سالها پیش زمانی که من بچه بودم یه بار به مادرم گفت اگه میخوای بدونی زنی تمیزه به صورتش نگاه نکن به قوزک پاش نگاه کن و اگه میخوای بدونی توی یه خونه یه خانم کدبانو و مرتب هست.به خونه نگاه نکن به زیر فرش ها نگاه کن.

فیلم جدید

فیلم جنگ جهانی زد رودیدم.دوستش نداشتم.

دلم میخواد برم کردستان

بعضی وقتها دانلود و گوش دادن به آهنگهای شاد خیلی خوبه.

چند تا ترانه کردی گرفتم وگوش دادم و عجیب شاد بودن و ناخودآگاه باعث تکون دادن شونه هام شد.

حماقتهای من.

من اون زمان که نوجوون بودم،هیچ تعریفی از ترس نداشتم.یعنی خیلی جسور و نترس بودم.یادمه تو شهرمون یه رودخونه بزرگ بود.و من از ارتفاع چهار متری میپریدم تو آب و اصلا به فکر این نبودم که به بیضه هام یا شکمم و روده هام آسیب برسه.یا این که جاهایی شنا میکردم که عمیق بود.یا با موتور سرسام آور رانندگی میکردم یا این که دعوا میکردم.یه بار هم رفتم پارک و سوار یه تابی شدم که بهش میگفتن تاب جوانان و به سرعت میچرخید و آدم سرجاش میخکوب میشد و آدم نمیتونست در حال حرکت بدنش رو تکون بده.توی لحظه ای که داشت متوقف میشد اما هنوز سرعت داشت من از رو تاب پریدم پایین.به خیال این که همون جا میام زمین پریدم،اما به خاطر نیروی گریز از مرکز چنان پرت شدم که به شدت خوردم به دیواره.خدا به من رحم کرد.

دوره حساس نوجوونی

من تو زندگیم خیلی آدم خوش شانسی هستم.البته خودم هم همیشه مثل خر کار کردم و جون کندم.بگذریم.منظور من کار نیست.میخوام به دوره نوجوونیم اشاره کنم.

من خیلی خوش شانس بودم که تو اون دوره به گا نرفتم.خیلی از کسایی که میشناختم تو اون دوره از بس که با بزرگترهای خودشون رفاقت میکردن.ازشون سوءاستفاده جنسی میشد.خیلی ها رو مشناختم که تو همون دوره معتاد شدن.بعضی ها ترک تحصیل کردن و شاگرد مکانیک و بنا شدن،چند نفری هم اُور دوز کردن و مُردن.بعضی ها زود بهشون زن دادن و صاحب بچه شدن و غرق زندگی و مشکلاتش شدن و از زندگیشون هیچی نفهمیدن.منم هیچ پُخی نشدم.اما خوب جای شُکرش باقیه که هیچ کدوم از این بلاها سرم نیومد.

مردم ارامنه دوستتان دارم.

الان دارم به سولوی گیتار یه شخصی به اسم "رافی شهبازیان" گوش میدم.احتمالا ارمنی باشه.خیلی کارش خوبه.و من به این فکر میکنم که شاید هیچ وقت نتونم و فرصت نشه که گیتار الکتریک یادبگیرم.

حالا که صحبت از ارمنی ها شد باید بگم که تو این سازمان که من کار میکنم.ارامنه زیادی هم توش مشغول به کار هستن و باید حتما این رو بگم که انسانهای بسیار نازنین و خوب و خوش اخلاقی هستن.البته همشون خانم هستن و من آقای ارامنه ندیدم تو سازمان.اما همین همکارهایی که داریم بسیار خوش اخلاق و با محبت هستن.و من خیلی دوستشون دارم.آدمهای خاکی و با اخلاص و صادقی هستن.من نمیدونم که به لحاظ قانونی میشه با یه اقلیت مذهبی ازدواج کرد یا خیر؟اما اگر میشد من با یه ارامنه ازدواج میکردم.چون چیزی دارن این آدمها که خیلی کم الان پیدا میشه و اونم چیزی نیست جز:"صداقت"

تقلید کار میمونه،میمون جزء حیوونه

ویدیوی جدید از Katy Perryدیدم که داشت دقیقا تقلید میکرد از ویدیوهای گروه Aqua.یادمه زمانی که نوجوون بودم خیلی این گروه رو دوست داشتم.یه مرد کچل ود و با یه دختر خوشگل و دو تا دومرد دیگه که همیشه نقش سیاهی لشکر رو داشتن.اون زمان که من نوجوون بودم یه سری خواننده خاص و یه سری موزیک ویدیو بود که همه نوجوونای آوانگارد اونا رو دوست داشتن.خواننده ها و گروه هایی مثل ریکی مارتین،بریتنی،N-sync،Back Street Boys،مایکل جکسون.DrAlban،Cheer.جورج مایکل.اینا خیلی خوب بودن.تو ویدیوهاشون صحنه جنسی نداشتن.اما الان همه چیز عوض شده.که البته به فراخور زمان بوده.شاید همین کسایی که الان نوجوون هستن یه ده سال دیگه بیان و از Lady Gaga و جاستین بیبر به عنوان قسمتی از حافظه نوجوونیشون یاد بکنن.

حماقت های بشری پایانی ندارد

همیشه و همیشه تا انسان بر روی این کره خاکی هست.حماقت و جهالت هم همراهش میاد.

نمونه ای از این حماقتهای مدرن هم همین بحث فنگ شویی و ارواح آدمی و این چیزهاست که دوباره مد شده و عجیب این که آدمهای تحصیل کرده بهش اعتقاد دارن.متاسفم که هیچ وقت پایانی برای جهالت بشر وجود نداره.

نمیزارن دیگه این دهن من بسته بمونه

من چند بار گفتم اما هر بار که میخوام تجدید نظری بکنم می بینم نمیشه.

این ژان لوک گدار و میشائیل هانکه دو فیلمساز تماما تخمی هستن که فیلمهاشون یکی از یکی دیگه مزخرف تر هستن.اما از اونا مزخرف تر و احمق تر اون کسایی هستن که از اینا و فیلمهاشون تعریف میکنن.یعنی منی که تمام  فیلمهای این دو بشر رو از ابتدا تا به انتها دارم دارم اینو میگم که به هیچ وجهی فیلمهاشون رو نمیتونی تحمل بکنی.اصلا هیچ حرفی ندارن.اون فرانسویه که همش تصاویر بی ربط از این ور و اون ور گیر آورده و چشبونده به هم و به نام فیلم قالب کرده به این جشنواره ها.اون یکی هم که هرچی آدم روانی قاتل تو جامعه هست رو تو فیلماش نشونم میده.

یعنی الان من در حالتی هستم که حالم داره به هم میخوره از این جوونایی که خودشون رو روشنفکر میدونن و ار فیلمهای اینا تعریف میکنن.

مطمئن هستم این دو نفر هم همیشه تو دلشون میخندن به این ملت احمق ساده لوح.

دیگه خدا نکنه ما ایرانی ها به یه چیزی گیر بدیم و از اسمش خوشمون بیاد.نمونه اش هم همین سینمای موج نوی فرانسه و ژان لوک گدار.

یعنی با تمام وجودم حاضرم تمام فیلمهایی که از این دو نفر دارم بدم و به جاش فیلم سوپر بهم بدن.

مرور خاطرات نه چندان گذشته

دارم پست های قدیمی وبلاگ رو میخونم.چه حس خوبی به آدم دست میده وقتی اینا رو میخونه.نظرات رو میخونه و بعد با خدش فکر میکنه که این آدمها الان کجا هستن و بعدش هم یاد حال و هوای اون موقعی می افته که اینا رو نوشته.الان میخوام همه پست هایی رو که خودم دوست دارم تا حد امکان بزارم.

1- حس عجیب دلتنگی

2- باتوفراموشم میشه واسه همیشه ترکهای قلبم 

3- حتی یه بار از تو نرفتند بالا این پله ها

4-اسکورسیزی به روایت راجرایبرت

5- دعای خیر مادر

6-شاکر باشید

دیگه بقیه رو حوصله ندارم بزارم.تا همین جا کافیه.