تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

ای جوانی کجایی.

من شمال هستم.

دوهفته پیش شمال بودم.

هفته بعد هم شمال هستم.

کجایی جنوب خاک گرفته من که یادت بخیر.

تمامِ تاریخِ بشر در حُکمِ نقطۀ ناچیزی در فضاست ، و نخستین درسِ آن فروتنی است.

یه داستانی ترتیب داد سایت میهن بلاگ که اگر به ده سال پیش برگردین چه کاری میکردین؟منم میخوام بگم که اگه به مهرماه سال 84 برگردم و دوباره از اول شروع کنم چی کار میکنم.

اول از همه با دختر داییم رو هم نمیریزم و نجیبانه رفتار میکنم.چون سر این که عاشق من شد دردسر زیادی کشیدم.

دوم:سیگار بیشتری میکشیدم.

سوم:مشروب بیشتری میخوردم.

چهارم:بیشتر میرقصیدم.

پنجم:خیلی موقعیتهای دختر بازی رو از دست دادم که هیچ کدوم رو از دست نمیدادم.

ششم:اصلا رشته کامپیوتر درس نمیخوندم.

هفتم:به هر قیمتی از ایران میرفتم.

نهم:با پدرم آشتی میکردم و قبل مردنش بهش میگفتم که تو هیچ وقت پدر خوبی برای من نبودی اما با این حال دوستت دارم.

دهم:یک بار مادرم رو گریه انداختم،دیگه اون کار رو نمیکنم.

یازدهم:با یه دختری دوست بودم و یه چیزی بهش گفتم که گریه کرد.اون حرف رو نمیزنم.

دوازدهم:دوباره به سرور میگم که از صمیم قلبم دوستش دارم.

سیزدهم:ذهنم رو درگیر مسائل مذهبی و عذاب وجدان و عقوبت سخت الهی نمیکردم.

چهاردهم:سعی میکردم آدم خوب تری باشم.

پانزدهم:بیشتر حشیش و گراس میکشیدم.

شانزدهم:زودتر گواهینامه رانندگی رو میگرفتم.

هفدهم:دیرتر ازدواج میکردم.

هجدهم:خیلی بیشرمانه هست.جایز نیست بگم.بالاخره علمای اعظم به این وبلاگ میان و این حق رو به خودشون میدن که در مورد همه چیز زندگی من و نوع نوشتم و به کار بردن کلمات و روابطم اظهار نظر بکنن.ممکنه یه وقت به آقایون و خانمهای عزیز بر بخوره بنده از زندگی شخصیم تو وبلاگ شخصیم نوشتم.

نوزدهم:گیتار رو ول نمیکردم و به یادگیریش ادامه میدادم.

بیستم:با وجود تمام این کس شعرهایی که گفتم تنها کاری که میکردم این بود که همسرم رو همون ده سال پیش از توی اون روستای جنگلی پیدا میکردم و باهاش ازدواج میکردم تا بتونم بیشتر و طولانی تر دوستش داشته باشم.

در غروب جوانی، نفس‌پرستی به پایان می‌انجامد؛ در طلوع پیری، خدمت به خلق آغاز می‌گردد.

من آدم بی اعتقادی هستم از لحاظ مذهبی.یعنی بی اعتقاد که میگم به معنای واقعی کلمه هست.اما یادم میاد اون موقع که آسایشگاه سالمندان کار میکردم یه پیرمردی بود اونجا که واقعا سرحال و محکم و سالم بود و فقط آلزایمر داشت و همیشه فکر میکرد که تو بازداشگاه هست.منم رئیس اونجا میدونست.هر وقت که بهش آب میدادم یا دزدکی بهش سیگار میدادم یا بهش غذا میدادم به من میگفت:" آفرین بابا،خوبی پیش خدا گم نمیشه."هیچ وقت این حرفش رو فراموش نمیکنم.خوب باشین.خوبی هیچ وقت بی اثر نمیمونه.بالاخره یه روزی و یه جایی که فکرش رو هم نمیکنید جواب خوبی ها رو میبینید.بعضی وقتها دلم واسه اون روزها تنگ میشه.دلم دوباره میخواد برم توی یه آسایشگاه سالمندان کار بکنم و ببرمشون حموم و پشتشون رو کیسه بکشم و کارای نظافتیشون رو انجام بدم.خیلی اون روها خوب بود.

اما هیچ وقت فراموش نکنید.خوبی پیش خدا گم نمیشه.

پر کن قدح باده که معلومم نیست// کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

من تا حالا حساسیت نداشتم.اما نمیدونم چرا چند روزی هست آب ریزش بینی دارم و دارم بیحال میشم.شاید مربوط بشه به عرق سگی و آب نارنگی که در غیاب همسرم خوردم.همون موقع هم فهمیدم این حال منو بد میکنه ولی ادامه دادم.اصولا کاری که مخفیانه باشه لذت بیشتری داره.و هر چقدر هم که اون کار زشت تر و تابوتر و از نظر اجتماع وقیحانه تر باشه کننده اون کار حین ارتکابش لذت بیشتری میبره.

گوزن‌ها در کوه و دشت زندگی می‌کنند اما سرنوشت آنان در آشپزخانه تعیین می‌شود.

همیشه فکر میکردم که آدمهایی که وسایل زیادی میخرن بدون این که ازشون استفاده بکنن خیلی کم هستن.اما تو یک سال و اندی زندگی مشترک با همسرم فهمیدم که همسر محترم بنده هم یکی از همون هاست.علاقه ای جنون آسا و دیوانه وار به خرید داره.

دقیقا ظرفها و مجسمه ها و بلوری جات و کاسه و بشقاب های ما به اندازه سه خانواده هست و به طور تصاعدی داره بیشتر میشه.سماور مسی عتیقه ای که نمیدونم به چه درد میخوره.قهوه جوشی که هیچ وقت توش قهوه نخوردیم.شیرجوش،چراغ نفتی مزین به عکس شاه فقید دوره قاجاری،مجسمه مرغی که همیشه به من زل میزنه و من ازش میترسم،رو در یخچال پر از سگ و گربه هایی که چسبیده شدن و بی حرکت هستن،عروسک دختری که میخنده و من شب ها وقتی که نور قرمز اتاق خواب خونه روبرو تو هال ما میفته بهش نگاه میکنم،کاسه هایی سفالی که رنگ ها و نقش های عجیبی دارن،پارچ های آب قرمز،آبی،سبز،فیلهای کوچکی که پشت سرشون چند فیل کوچک تر دارن،سرویس بالای صد تیکه ظرف فرانسوی که خودش میگه چند میلیون پولشون میشه و بلااستفاده تو بوفه افتادن و هزاران چیز ریز و درشتِ مسی و بلوری و سفالی.

از تمام این خرت و پرت ها من فقط از یکیشون متنفر بودم و اونم مجسمه ای بود به اسم خرگوشی که در واقع سمبل من بود و یک روز عصر اون رو به سطل زباله انداختم چون از این که با دیدن یک خرگوش خندان هویج به دست یاد من بیفته متنفر بودم و بعد از اون بود که منو حسابی دعوا کرد و تهدید.اما با همه این تفاسیر ارزشش رو داشت.

خوشا کسی که پرداختن به عیب خویش وی را از عیب دیگران بازدارد.(امام علی)

توی این چند مدتی که بنده حقیر وبلاگ داشتم بعضی ها به من میومدن و میگفتن که بیمار هستم و منحرف هستم و از لحاظ جنسی مریض هستم و آدم عوضی هستم و گنده دماغ هستم و الخ... .حتی تا یادم نرفته بگم که یه بنده خدایی هم بود که اومد و رو آدرس وبلگ های قبلی من وبلاگ زد و از بدی من میگفت.حالا انگار من چه عنی هستم که بر علیه من وبلاگ زده بود.خدمت تمام اون دوستان که منو با اون القاب یاد میکنن عرض کنم که من حداقل تو وبلاگم و تا حدود خیلی زیادی هم تو زندگی واقعیم تکلیفم با خودم روشنِ.کارهای خیر زیادی انجام دادم و هنوز هم اگر از دستم بربیاد کار خیر انجام میدم.اونایی که منو منحرف و کثیف و بیمار میدونن تا حالا یه مریض رو حموم بردن؟تا حالا شده برن بنایی و تو چشمشون گچ بره؟تا حالا شده برن جوشکاری و شب از چشم درد نخوابیده باشن؟تا حالا چند بار پست و نگهبانی لب مرز دادن تو خدمت؟تو موقعیتی بودن که بشه رابطه جنسی داشت و صرف نظر کرده باشن؟تا حالا یک بار پوشک یه پیرمرد یا پیرزن رو عوض کردن؟تا حالا باعث استخدام چند نفر شدن؟چیزی دارن که تو زندگیشون بهش افتخار بکنن؟تا حالا شده زخم بستر بدبو و پر از چرک و عفونتی رو پانسمان کردن؟چند بار ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدن و شب ساعت یک و نیم خوابیدن و این روند رو واسه سالها ادامه دادن؟چند بار با دست کون یه فلج رو شستن؟چند بار تو دعوای خانوادگی بودن؟چند بار غم تنهایی و غربت و بی پولی و تحقیر رو تجربه کردن؟اونایی که از دیگران بد میگن و در موردشون قضاوت میکنن یک بار هم که شده قدم در راهی که اونا گذاشتن بزارن بعد در موردشون قضاوت بکنن.

و نکته بعدی هم این که من اگر از تمایلات جنسی و مسائل مرتبط با اون میگم تمامش جنبه نصیحت و پندآموز داشته.بد کردم گفتم مهربون باشین؟بد کردم گفتم کارهای توی فیلم سوپرها رو روی شریک جنسی خانمتون پیاده نکنید؟بد کردم گفتم که وفادار باشید و به همسر خودتون افتخار بکنید؟بد کردم و از تجربیاتم گفتم؟هر بلایی که تو زندگی زناشوئی سر من اومد نمیخوام که سر کس دیگه بیاد.بدترین چیز اینه که همه چیز رو خودتون تجربه بکنید.من نخواستم به این بلا گرفتار بشین.

و اما در مورد زندگی شخصی خودم.با هر دختری که دوست بودم در کمال احترام و ادب باهاش رفتار کردم.هیچ وقت دل کسی رو نشکوندم.هیچ وقت سعی نکردم که همزمان با چند نفر باشم.و اگر هم این اتفاق افتاده مقطع خیلی کوتاه و چند روزه ای بوده.بعد از ازدواج هم هیچ وقت به همسرم و رابطه و تعهدم خیانت نکردم و به همسرم وفادار بودم.من در زندگی شخصیم همیشه دوست خوب،همکار صدیق،پسرخوبی برای مادرم و شریک زندگی قابل اعتمادی برای همسرم و داماد نمونه ای برای خانواده اش بودم و همیشه به خودم افتخار میکنم.

از این به بعد هم به کار وبلاگ نویسیم ادامه میدم و کمافی السابق مسائلی رو مطرح میکنم که تو سرم میچرخه و اتفاقات زندگیم رو اول از همه برای خودم و برای دل خودم ثبت میکنم.

گرایش‌های جنسی، غزل‌سرایی توده‌هاست.

این برنامه Dubsmash و صفحات مرتبط با اون تو اینستاگرام و فیسبوک نشون داد که چه استعدادهای زیادی داره تو کشور همین جوری هرز میره.و از اون جایی که به قول یه بنده خدایی من خیلی آدم منحرف و بیمارجنسی هستم لذا داب اسمش های دخترا رو خیلی دوست دارم و از دیدنشون خسته نمیشم

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید /معشوق همین جاست بیایید بیایید

نکته عجیب در مورد کشته شدگان اخیر مراسم حج به نظر من این بود که روی زمین پوشیده از اجسادی است در لابه لای بطری های خالی آب معدنی و افرادی که بالای سر اجساد هستند ملبس به لباس احرام،بدون کوچکترین اثری از شوک و اندوه و ناراحتی مشغول قدم زدن در میان خونابه ها.

زندگی مانند نقش و نگارهای قالی ایرانی است که زیبا هست ولی معنایی ندارد.

من توی دو شهر بزرگ شدم و زندگی کردم.جنوب و تهران و این وسطاش هم اصفهان و مرکزی و اینا هم بودم.

زندگی توی تهران و سبک زندگی اکثر تهرانی ها همیشه واسه من عجیب بوده.مثلا این که هر سال یه دست مبل بخرن،لباس بخرن،مستاجر هستن اما سفر اروپا میرن،لوستر و فرش گرون میخرن،کلی پول میدن و آتلیه میرن و عکس میگیرن و همیشه مسافرت میرن و گوشی های گرون میخرن ودر مجموع آن چنان پس اندازی ندارن و جوری زندگی میکنن انگار که فردایی نیست.بر خلاف اونها شهرستانی ها هستن.من و همسرم هر دو شهرستانی هستیم و یک سال هست که ازدواج کردیم اما پس انداز خوبی داریم و خونه داریم و به اندازه دو خانواده هم ظرف و وسایل داخل خونه داریم.همیشه میتونستم تفاوت رو بین خودم و همکارهای تهرانیم ببینم.تا این که دیشب حوالی دزاشیب در حالی که به سمت خونه میرفتم و سیگار میکشیدم و به این فکر میکردم که فردا و پس فردا که تعطیل هست رو من باید برم سرکار و به گز هایی فکر میکردم که توی آرد بودن و هزاران سال هست که نخوردم و نمیدونم کجا میفروشن ازشون به جواب همه سوالاتم رسیدم.به این جواب رسیدم که چرا سبک زندگی تو تهران و شهرستان متفاوت هست.

توی تهران اگر یه شخص خانواده ثرومندی نداشته باشه محال و غیر ممکن هست که پولدار بشه.اینا همش داستان هست که با کارآفرینی و زرنگی میشه ثروتمند شد.من به شما میگم که کس شعر محض هست.تو اگه پدر پولداری نداری پولدار نخواهی شد در تهران.پس زور زیادی زدن و کار زیاد و کون خودت رو پاره بکنی چندان تاثیری نداره در اوضاع.

توی شهرستان اگه خوش شانس باشی و کار خوبی پیدا بکنی مسلما وضعیت مالی خوبی پیدا میکنی.اونجا میوه و سبزی و خواروبار ارزون تره.مسکن ارزون تره.تاکسی ارزون تره.مترویی وجود نداره.پس مردم راحت تر پولدار میشن.

پس تهرانی ها و اونایی که تهران زندگی میکنن چون میدونن با تلاش زیاد هم چندان اوضاعشون فرقی نخواهد کرد قدر زندگی و زیبایی هاش رو بیشتر از شهرستانی ها میدونن و بیشتر سعی میکنن از زندگیشون لذت ببرن.

اینو هم پایان افاضاتم اضافه کنم که تهرانی ها خیلی باحال تر و بهتر از شهرستانی ها هستن.

من فکر می‌کنم که آمیزش پنجره‌ای به روح یک فرد است.

بند اول: اول مهر و به همه تسلیت میگم.

بند دوم:با آغاز مدارس فصل جدیدی از دختر بازی ها شروع میشه.

بند سوم: یاد دوره هنرستان خودمون بخیر که با دوچرخه میرفتم مدرسه و سر راه سوار دوچرخه مسخره فونیکس کبوتر نشان با دخترها سلام میکردم و هیچ وقت نشد که کسی جواب سلامم رو بده.

بند چهارم: اگر این بند چهام رو بگم بهم برچسب منحرف و عوضی بودن زده میشه،اما مهم نیست.کیه که منو بشناسه،پس میگم.من مطمئن هستم و مثل روز واسم روشنه که من یه روزی با یه نفر دیگه به جز همسرم هم آغوش میشم اونم  به شکلی که از فرط هوس و شهوت دست و پاهام بلرزه..حالا نمیدونم اون شخص کی هست و کجاست و چه جنسیتی داره.و کی قراره این اتفاق بیفته.اما با شناختی که از ذات کثیف خودم دارم میدونم که بالاخره نزدیکی جنسی رو با کسی به جز همسرم پشت سر میزارم.