-
هیچ کس کامل نیست
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 21:19
بالاخره از اون شرکت بیرون اومدم،دارم واسه خودم کار میکنم
-
آرزوهای بزرگ
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 22:49
تصمیم گرفتم که از این کار بیام بیرون،حقوقش کمه واسم باید از مدیر داخلی خوشگلمون جدا بشم.
-
احتمال شیرین
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 23:32
مدیر داخلی خوشگلمون بهم گفت به احتمال زیاد از ماه آینده بیمه ما تغییر پیدا بکنه و خانم رئیس واسمون بیمه مشاغل سخت رد بکنه.اگه اینجوری بکنه خیلی خوب میشه.
-
شهر من
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 22:25
تهران دوستت دارم به خاطر کار به خاطر پول و به خاطر شادی و آرامشی که به من و خانواده ام میدهی تهران دوستت دارم
-
فیلمهای زیاد
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 09:52
۷۴ فیلم خریدم سری کامل فیلمهای وودی آلن،ژان لوک گدار،میشاییل هانکه،روبرتو بنینی و چند فیلم متفرقه دیشب هم فیلم "جانگو" رو دیدم.الان هم دارم فیلم"زن ها و شوهرها" از "وودی آلن" رو میبینم. تا چه خوش افتد
-
ستاره ها خاموش میشوند.
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 19:51
راجر ایبرت دوست داشتنی بدرود حیات گفت.
-
نتیجه
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 22:52
دو چیز رو تو این چند روز اخیر متوجه شدم،نه ببخشید سه چیز رو: 1-هر کس میگه هنر نزد ایرانیان و بس،داره گه خوری اضافی میکنه . 2-ایرانیها بسیار بدرفتار با حیوانات هستند. 3-ترس ما از مرگ به خاطر فراموش شدن هست.
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 13:17
امیدوارم سال نو همه افراد بیکار سر کار برن و خوشبخت بشن.
-
بانک اسپرم
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 15:30
"به گفته پزشکانی که در کرانه باختری رود اردن کار می کنند، بعضی از فلسطینیانی که در زندانهای اسراییل به گذراندن دوره های طولانی حبس محکوم شده اند، برای بچه دار شدن اسپرم خود را به بیرون زندان قاچاق می کنند. حدود یکسال پیش، اولین نوزاد با این روش به دنیا آمد و گفته شده دهها زن فلسطینی دیگر هم می خواهند با همین روش...
-
شاکر باشید
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 00:31
میدونم که شاید گفتن این حرف به نظر احمقانه یا بی معنی بیاد،اما باید بگم تا اونایی که نمیدونن بدونن که چقدر خوشبخت هستن. "همین که شما میرین توالت،شلوارتون رو میکشین پایین و راحت میشاشین،چیزیه که آدمهای زیادی میلیونها تومان خرج میکنن اما نمیتونن داشته باشنش" اینو به چشم خودم دیدم که میگم.پس همین که میرین توالت...
-
هشدار
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:06
با توجه به فوت هوگوچاوز لزوم توجه به بیماری سرطان بیشتر میشود
-
بازگشت
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 12:08
اتفاق خجسته ای که شاهدش هستم اینه که بعد از سالها یه فیلم خوب خارجی میخواد تو سینما اکران بشه.و من بعد از نزدیک به 15 سال میخوام برم سینما به دیدن فیلم"عشق" از مشاییل هانکه
-
تماشا کردن تو عین آرامشه
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 17:46
بعد ار مدتها دارم یه پست میزارم. اما تو این چند ماه اخیر اتفاقات خوب کم نبودن ۱-خانوادم ساکن تهران شدن.پس غصه دوری از خانواده رو ندارم . ۲-بیمه شدم . ۳-تو کارم تثبیت شدم و یه نفر کلیدی شدم. ۴-وضع مالیم خیلی خوب شده. ۵- یه دوست غیر همجنس پیدا کردم که خیلی عالیه. از سال پیش تا این موقع خیلی زندگیم عوض شده سال پیش یه آدم...
-
زنده باد موسیقی راک
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 17:43
هیچ چیز به اندازه دیدن دختری که مشغول نواختن درامز است من را به لحاظ جنسی تحریک نمیکند.
-
خواب نگاری
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 15:43
تصمیم دارم از امشب یه دفتر بزارم کنارم،همه خوابهام رو بنویسم.
-
یه صبح با گلوی سوخته ازچای هنوز داغ
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 22:24
یک کارفرمای خوب،یک کارفرمای مرده است.
-
تو چشمات خواب مخمل،شراب ناب شیراز
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 19:35
بارهاگفتم شغل من بی ارتباط هست به رشته تحصیلیم،اما با توجه به شغلی که دارم آدمهای زیادی واسم دعا میکنن و بهم میگن که کارت خیلی اجر اخروی داره،اما چیزی که هست اینه که من آدم معتقد ومذهبی نیستم و نمیدونم تکلیف این دعاها چی میشه و این خدمات انساندوستانه من اجری دارن،هرچند همین رضایت قلبی که از این کار بهم دست میده مرا...
-
دعای خیر مادر
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 19:26
وقتی حقوق گرفتم یک کیلوشیرینی ترخریدم به قیمت ٨هزارتومن بردم خونه،مادرم گفت انشاالله خدا اونقدر بهت پول بده که ندونی چی کارش بکنی و یک لحظه این به ذهنم خطورکرد که واقعا همچین چیزی امکان پذیر هست؟
-
جزخویش نمی دیدیم،برخویش بپیچیدیم
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 21:29
خیلی ناراحتم که نمیتونم کاری انجام بدم واسه اونایی که دوستشون دارم.
-
کسی رو حتی یه لحظه به جای تو نمیزاشتم
شنبه 30 دیماه سال 1391 22:33
آدمها چه مشکلات عجیبی دارن.هر کس یه داستانی داره زندگیش.
-
تو دلم گفتم خدا،یعنی میشه که نره
شنبه 30 دیماه سال 1391 22:31
نمیدونم با این گرونی چطور میشه ازدواج کرد و خرج زن وبچه داد.
-
خسته ام
جمعه 15 دیماه سال 1391 17:20
به هیچ کجا نمیرسم.خسته ام خیلی،زندگیم نیاز به تنوع داره که تنوعی هم توش نیست.
-
غم تنهایی
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 21:43
امشب احساس تنهایی عجیبی دارم.
-
دلتنگ تو هستم
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 22:21
نمیدونم"دین مارتین" کی هست؟
-
اسکورسیزی به روایت راجرایبرت
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 21:41
امروز وقتی مدیرداخلی خوشگل٢٤ساله عکس اسکورسیزی رو روی جلد کتاب دید بهم گفت که شبیه خودت هست.منم بلافاصله بهش گفتم دیگه بیشترازاین خودت رو لاغرنکن،همین جوری خیلی خوبی،اونم بلافاصله گفت:این فضولیها به تو نیومده.
-
آخرین وسوسه مسیح
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 21:34
برام جای سوال هست که چرادخترها،سطحی نگرودچار افت شدید سلیقه شدن،این رو به وضوح میشه از روی حرفها،موسیقی ها،فیلمها،کارهای دخترها،دوست پسرهاشون و رویاهاشون تشخیص داد.
-
حتی یه بار از تو نرفتند بالا این پله ها
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 23:45
چقدرمن شبیه مردان فیلمهای اسکورسیزی هستم،بزرگ شده درمحیطی که مذهب حرف اول رامیزد،مردانی که سعی دراثبات خود دارند امانمیدانندچطور،مردانی که زنان را به دوگروه فاحشه ودخترخوب تقسیم میکنند،مردانی که قصدتغییرمحیط رادارند،مردانی که سردرگم هستند،مردان تنها،مردانی که بیزارازمحیط وجوحاکم برجامعه هستند،مردانی که دیگران...
-
عجیب اما واقعی
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 22:56
مدیر داخلی خوشگل٢٤ساله وقتی امروز دید دوکتاب سینمایی خریدم بهم گفت پولت رو خرج این چرت وپرتها نکن.و من نفهمیدم که چطور عظمت فیلمهای اسکورسیزی و مقالات زیبای راجرایبرت به نظرمدیر داخلی خوشگل ٢٤ساله چرت وپرت میاد؟
-
خوشا به حال آنان که فراموش میکنند.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 23:28
امروز پس از مدتها٢کتاب خریدم که بخونم،اولی تحلیل فیلم"مردمرده" ساخته جیم جارموش و دومی "مارتین اسکورسیزی به روایت راجرایبرت".
-
تمام ناتمام من باتوتمام میشود.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 23:21
من لیسانس کامپیوتر دارم،کارم خیلی عجیبه وبی ارتباط به رشته تحصیلیم هست،علاقه اصلیم سینماست،تهران کارمیکنم،یه شهر دور به دنیااومدم،یه جای دیگه درس خوندم،اطراف تهران زندگی میکنم.وعاشق این همه ناهماهنگی هستم.
-
صدای تو آهنگ باده که پیچیده تو گوش بارون
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 23:20
امروز اتفاق عجیبی واسم پیش اومد،یه دختری به محل کارمون اومد و کمی موند ورفت،کمی حرف زدیم واز قضای روزگار همشهری از آب دراومدیم،دختر٢سال ازمن کوچکتربودودرموردکارم کمی پرسیدورفت.وقتی رفت تازه فهمیدم که چقدر دارم ازلحاظ روحی پیرمیشم،چقدر دلم میخواد بایه دخترقدم بزنم،چقدر ازخودم غافل شدم.اون ملاقات کوتاه به یادمن آورد که...
-
باتوفراموشم میشه واسه همیشه ترکهای قلبم
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 23:12
من به ازدواج کم فکر میکنم،خصوصا الان که حسابی درگیر کار شدم،اما اگه میشدهرکس رو که میشد انتخاب کنم،این خواننده رو که اسمشmadmazel(مادمازل)هست وترانه فراموشی رو خونده انتخاب میکردم.چون هم خوشگل هست،هم خوش صدا.جدا دوستش میدارم.
-
بهترین دوستی که از دست دادم.
جمعه 10 آذرماه سال 1391 20:41
دوستی داشتم که چندوقت پیش توتصادف کشته شد،دانشجوی فوق لیسانس معدن بود،همیشه ازبه یادآوردنش احساس غصه میکنم چون میشد که سالهای زیادی زندگی بکنه،بادخترای زیادی دوست بشه،فیلمهای زیادی ببینه،پیربشه وبعدبمیره اما نشد.
-
روزهای سخت
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 22:47
این شغل جدیدم که حدود ٣ماهی هست که توش هستم،هیچ ارتباطی به مدرک لیسانس کامپیوترم نداره،اما اون قدر سخت ومشکل هست که مطمئن هستم آدم های کمی میتونن انجامش بدن،حقوقش خوبه اما هنوز بیمه نشدم.اما نمیدونم تا کی میتونم این شرایط رو تحمل کنم.ولی کارش رو دوست دارم.
-
زندگی پوشالی
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 23:22
فرقی نمیکند کجا باشی،دنیارا گه گرفته است.
-
گذار به آرامش
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:33
صبح بعد از روزی که فکرمیکردم اخراج میشم،اما نشدم اومدم پارک دانشجو تاسیگاری بکشم وبرم خونه،هواسردبودوزمین خیس وبادسوزناکی می وزید ودرهمون حین چند جوان جویای کار دیدم که نیازمندی های همشهری به دست دارن،پشتم ازتصور همزادپنداری با اون اشخاص لرزید،به مدیر داخلی خوشگل٢٤ ساله زنگ زدم و چندین بارمعذرت خواهی کردم.باشدکه...
-
پی
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 19:46
اخراج نشدم،اصلا به روم هم نیوردن،مدیرداخلی خوشگل هم رفت مرخصی،عروسی خواهرش
-
همه آدمها بد هستند حتی اگرخلافش ثابت شود
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:34
طبق معمول همیشه سر کار با مشکل روبرو شدم،دروغ و زیرآب زنی دو چیز هستن که تو تمام محیط های کاری وجود داره و دوباره دامنگیر من شدن.با مدیر داخلی که یه دخترخوشگل ٢٤ ساله هست دعوای سختی کردم وبه احتمال قوی فردا٢٢آبان اخراج میشم.
-
منو بگیر از ویرونی،از ابرای بارونی
شنبه 20 آبانماه سال 1391 08:17
دیشب شبکه٣،فیلمی به نام "سفرسنگ"پخش کرد که رضافاضلی ایفاگر یکی از نقشهای اصلیش بود.واین خیلی واسم عجیب بود،هرچند بعید میدونم کسی بدونه چرا؟
-
چه سخته دربه دربودن،همیشه درسفربودن
شنبه 13 آبانماه سال 1391 04:42
هیچ انیمشین و فیلمی برای من به اندازه"افسانه توشیشان"،تاثیرگذارنبوده.
-
بلندی موی سیاهت شب یلدا
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 02:56
اون قدر این کار جدید وقت ازم گرفته که الان یک هفته هست خونه نرفتم.همه چیز این کار جدید رو دوست دارم.زندگیم خوب شده،فقط فرصت فیلم دیدن ندارم،چند روزی هم هست که آلبوم "حباب" محسن یگانه را اورجینالش رو خریدم اما فرصت گوش کردنش رو ندارم.خلاصه زندگی رو روال هست،فقط جای فیلم بازی خالیه.
-
حس عجیب دلتنگی
جمعه 5 آبانماه سال 1391 10:24
دیروز یه نفر رو بردم به یکی از بیمارستان های شمال تهران،میدونم که خیلی زنده بمونه یک هفته میشه،دلم واسش نسوخت چون خیلی پیربودو مرگ پایان دردهای جسمانیش بود.اماتوراه برگشت واسه اولین بارحس بدی بهم دست داد.ساختمان های بلندوشیک،دخترهای خوشگل،ماشین های مدل بالا،کوه های بلند،نم نم بارون و خنکای شب پاییزی.بعدبه خودم نگاه...
-
شیشه پنجره را باران شست
جمعه 5 آبانماه سال 1391 10:16
بارون خوبی میاد،همون جوریه که دوست دارم.
-
همیشه یه چیز کمه
جمعه 28 مهرماه سال 1391 22:17
حالا که کار دارم دوست دختر ندارم،زندگی چرا همیشه به میل ما نیست؟
-
قدم زدن در تنهایی
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 18:26
نمیدونم چراگاهی افکاراحمقانه ای به ذهنم راه پیدامیکنه،مثلا الان یه آگهی دیدم که نوشته بود آموزشگاه زبان ویژه دختران وبعد این به ذهنم اومد که هرخانمی واسه ثبت نام میره اول یه نامه از پزشکی قانونی میاره مبنی بر بکارتش.
-
بهار،تابستان،پاییز،زمستان وبازهم بهار.
شنبه 22 مهرماه سال 1391 20:27
تو خدمت دوستی داشتم اهل رشت بود که خیلی دوستش داشتم،بدن خیلی سفیدی داشت،مهربون بود وخیلی راجع به سینماحرف میزدیم،و ازش یاد گرفتم که همیشه راستگو باشم،روز آخر همدیگه روبغل کردیم،بهم گفت تو بهترین دوستم بودی،اشک توچشمام حلقه زد چون دوستش داشتم و میدونستم دیگه نمیبینمش،حالاهفته پیش فهمیدم که باماشین رفته ته دره و کشته...
-
یه وقتایی یادم میره الان کجام
شنبه 22 مهرماه سال 1391 14:07
امروز٢٢مهر تولد من بود،٢٧سالم تموم شد رفتم تو٢٨ سال.
-
انسانها مانده اند بی دوست
جمعه 21 مهرماه سال 1391 11:07
حالا که کار پیدا کردم و مشغول شدم با این غم تنهایی چه کنم که هیچ دوستی ندارم؟
-
بازگشت به اوج
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 19:42
اول این که کار یافتم،دوم این که بیمه شدم،سوم این که ٥روز دیگه میشم ٢٨ ساله،چهارم این که تهران رو دوست دارم.
-
ما اینیم دیگه
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 20:19
با اجازه بزرگترها دوباره بیکار شدم