تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

نه، کسی تصمیم خود کشی را نمی‌گیرد، خود کشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمی‌توانند از دستش بگریزند.

حقیقتا میلی که در من به زندگی وجود داره بی اندازه و زیاد از حد هست،سکس رو بیشتر از همه دوست دارم،پسرهای خوشگل و دخترونه و دوجنسه که میبینم دلم میخواد کیرشون رو که اندازه یه بامیه خورشتی هست بخورم،زنها رو از ۱۸ سالگی تا ۱۸۰ سالگی همه چیزشون رو دوست دارم،درخت میکارم تو باغچه تا سبز بشه و همه جا خوشگل بشه،شراب میندازم که سالها بعد توی تولد بچه ام یا سالگرد ازدواجمون باز کنم و بخورم.همه این ها حکایت از شور زندگی در من و امید به آینده داره،اما حقیقتا انگار میلی عجیب به خودکشی دارم،گاهی با خودم اندیشه میکنم که خسته شده ام از این زندگی و هیچ کاری انگار ندارم،غرق در دریای افکار منفی میشم.به واسطه کتاب ها و جزوه های پزشکی و فامیل و زن پزشک و کادر درمانی که دارم اطلاعات دقیقی از داروهایی پیدا کردم که از یک دوز مشخص به بعد کشنده میشه.این وسوسه باهام هست که یه روز صبح جمعه برم حلیم بخرم و نون بربری و برای عزیز دل بیارم و توی رختخواب بهش بدم بخوره و بعد خودم برم توی هال و کار رو تموم کنم.حقیقتا بعضی ها هم میگن به خاطر مادرم یا زنم یا بچه هام خودم رو راحت نمیکنم.ولی من هیچ کس واسم مهم نیست.فقط دلم میخواد خلاص بشم.این فکرها میاد توی سرم،دست خودم نیست،واقعا دست خودم نیست.اسکیزو و پارانوئید هم نیستم که صداهایی توی سرم بشنوم،افسرده هم نیستم،به نظر خودم و گواه روانشناسی که چند ماه پیش بهش مراجعه کردم انسان خوب و نرمالی با روانی سالم هستم.ولی واقعا این میل مبهم به نیست شدن از گوشه های مغزم رخت بر نمی بندد.

زیزم دستات نلرزه تیغ اول رو بزن واسه خیانت ها و کم محلی های من

اگه بازم با کامنت هاتون نالاحتم بکنید،منم نه فحش میدم و نه نفرین میکنم بلکه مثل دهه ۸۰ آهنگ میزارم روی وبلاگ.اونم چه ترانه ای،ترانه فاخر و زیبای "تیغ اولو بزن" از مممممممممجید خراطها.


اگه تو از پیشم بری شمعدونیا دق میکنن! شکایت عشقِ تورو به مرغ عاشق میکنن

امروز رو گفتیم مثل آدم قشنگ کار بکنیم،دیگه زیدی،دوست دختری چیزی نداریم،قشنگ کار بکنیم.کرایه ها که کم و تخمی دقیقا مثل چهار سال پیش بود کرایه ها،گفتیم کس خارش کار بکنیم بهتر از هیچی هست.گرم هم بود باز گفتیم بیخیال کار بکنیم،کمی کار کردم اسنپ قطع شد،زنگ زدم گفتن سراسری هست،گفتم عیب نداره تپ سی کار میکنم،یه مسافر گرفتم اونم قطع شد.گفتم مسافرا رو از گوشه خیابون بزنم گوشاشون رو ببرم وجدانم قبول نکرد.اگه قرار بود منم از این فرصت سواستفاده بکنم و بمالم در مسافرا که فرقی با بقیه ندارم.لذا اومدم خونه و سر راه هم یه پسری رو مفتی رسوندم تا مسیرش.

همین.بوس

شیرینی شهوت را ننگ رسوایی از میان می برد.

چند تا پست دیگه با این مضمون باید بزارم که من کون میدم و با پولش کس میکنم،چند تا مطلب دیگه باید بنویسم که بفهمین من اسیر کیرم هستم و بنده کس هستم.چند تا خاطره دیگه باید تعریف کنم از دختربازی هام؟من آدم خوب و شوهر خیلی خوبی هستم ولی اسیر شهوتم.

کس خلین،رو تِرا هستین،چیزی زدین میایین نصیحت میکنید.با من فقط از کس و کون و پستون و کیر حرف بزنید.

همین.بوس

دوست‌دارنده باید پنهان باشد، آشکار که بشود، محبت از بین می‌رود.

مرغ عشقی که باهاش توی سه پست پایین تر آشنا شده بودم طبق معمول همه دخترهای قبل از اون منو محترمانه پیچوند.وبلاگم قشنگه،خیلی ها خوششون میاد.ولی خودم انگار جذابیتی ندارم.حقیقتش اگر قبلا بود تلاش بیشتری میکردم واسه متقاعد کردنش به این که آدم خوبی هستم‌.ولی الان دیگه نه.بغضی هم نشدم.حتی حسرت هم نخوردم،چون داف حقی بود و امکانش بود که از تپه ونوسش با زبونم پایین بیام و برسم به دروازه بهشت.ولی خوب نشد،فدای سرم.
 خلاصه تموم شد و من برگشتم دوباره به آغوش شما خواننده های وبلاگم.بوسم کنید نالاحتم.

با این دنیا همونطوری که لیاقتشو داره رفتار کن. چیزی به اسم اصول وجود نداره.

فیلمهای ترنس مالیک رو دیدین؟درخت زندگی،شوالیه جام ها،به سوی شگفتی،ترانه به ترانه،سفر زمان.شخصیت هاشون رو دیدین؟نوع فیلم برداری،مونولوگ ها،موسیقی،سردرگمی و تنهاییشون.من تمام زندگیم انگار فیلمهای ترنس مالیک هست،با یه بغض فروخورده،بی هدف،غمگین،شکست خورده،تنها.

دلم میخواست ته دلم شادتر باشم،با چی شاد میشم؟پول؟نمیدونم،شاید.سکس؟حتما.

جدیدا شب ها کم میخوابم،خیلی کم در واقع،تا صبح بیدارم.فیلم میبینم،چت میکنم،وبلاگ میخونم،ترانه های مهدی یراحی رو گوش میدم و روی بالش گریه میکنم.

دارم افسرده میشم؟نه.اصلا،ولی حال دلم خوب نیست.احساس میکنم توی زندگیم به جایی که میخواستم نرسیدم.نشد دیگه،تلاشم رو کردم.من پشتوانه نداشتم.نه پدری،نه مادری،نه دایی،نه عمو،نه کسی که دستم رو بگیره و راه رو بهم نشون بده.تنهای تنها.

دلم برای کسی تنگ شده؟نه.

دلم چی میخواد؟نمیدونم.

اعتماد به نفسم رو از دست دادم،


چهل سالگی سن وحشتناکی است. زیرا سنی است که به آنچه هستیم تبدیل شده‌ایم.

ستاره اول:دارم سریال قصه ندیمه رو میبینم.قشنگه.دوستش دارم.

ستاره دوم:واقعا اگه آدم کنار زنش یه دوست دختر داشته باشه ،حتی مجازی،حتی راه دور باشه،زندگی قشنگ تره.از الان هم در جواب اونایی که میان میپرسن پس زنت هم بره دوست پسر بگیره میگم اگه حال دلش با این کار خوبه بره بگیره،به من چه.همون طوری که اون نمیفهمه من چی کار میکنم،اونم زرنگ باشه و نزاره بفهمه چی کار میکنه.

ستاره سوم:تعطیلات تموم شد و به حمدالله زندگی به جریان عادی خودش برگشت.

ستاره چهارم:این برنامه زندگی پس از زندگی که قبل اذان میزاره قشنگه،بغضی میشم وقتی میبینم.

ستاره پنجم:نمیدونم چرا چند روزه خیلی حشری هستم.البته میدونم،با این خانمی که دوست شدم کیرمو به نوسان میندازه.

ستاره ششم:عزیز دل اومده بغلم نشسته یادم رفت چی میخواستم بگم.

وقتی تن حقیرمو به مسلخ تو میبرم مغلوب قلب من نشو ستیزه کن با پیکرم

بعضی وقتها فکر میکنی همه چی رو دیدی و همه آدمها رو شناختی،ولی یهو یکی میاد باهات آشنا میشه که تو با خودت میگی واو،جاست واو،این قدر که خوشگل و سکسی هست.حرفاش،فتیش هاش،صداش،موهای قلبی شکل جلوی پیشونی اش تو رو دیوونه میکنه.انگار تو رو با خودش میبره به سرزمین های ناشناخته شهوت و اروتیک.انگار که تو رو تمام مدت توی خلسه نگه میداره،تشنه ات میکنه و بهت آب میده ولی چیکه چیکه.جوری که نه سیراب بشی و نه بمیری از تشنگی.میکشوندت دنبال خودش.نزدیک‌چهل سال دارم‌ میشم،ولی هم خودم و هم کیرم مثل جوونای هفده ساله میشیم وقتی باهاش حرف میزنیم.میخوای حجاب روحت رو پاره بکنی و پر بکشی تا ملکوت اعلی،جایی که میشه بشینی کنارش،سرش رو بزاری روی پاهات و کنارش مرد باشی و کنارت زن‌ باشه فارغ از هر چیز.

مردم عموماً با دلایلی که خودشان کشف کرد ه اند بهتر متقاعد می شوند تا دلایلی که به ذهن دیگران رسیده است.

مردم دغدغه های بزرگ دارن،مال اندوزی،کسب دانش،بزرگ کردن بچه هاشون،ادامه تحصیل،مهاجرت،سفر به کشورهای جدید،کسب تجربیات جدید،آشنا شدن با آدمها،خوندن فلسفه،کتاب های جدید خریدن و ... .این چنین مسائل دغدغه مردم هست،ولی دغدغه من فقط اینه که وقتی از خواب بیدار میشم یا وقتی میخوام بخوابم چرا کیرم خود به خود جوری راست و سفت میشه که تا جق نزنم نمیخوابه و آروم نمیشه.

همین.بوس.

صورت آدم جای محدودی دارد. اگر آن را با خنده پر کنی، دیگر جایی برای گریه نخواهد ماند.

به درخواست دوست عزیزم qustion که نه میدونم دختره یا پسره،نه دیدمش و نه میدونم کدوم شهر هست و نه تا حالا کامنت واسم گذاشته ، میخوام در مورد فیلم taxi driver چند کلمه بنویسم با این توضیح که من هیچ تجربه ای در مقاله نویسی و کتابت ندارم.پس ایرادات اون رو ببخشید.

 من همچین وبلاگ نویسی هستم،شما خواننده هام رو دوست دارم،بگین بنویس مینویسم،بگین بخواب میخوابم،هر کاری بگین میکنم براتون.

دوستتون دارم،دست خودم نیست.دوست داشتن اینجوریه دیگه.


------------------------------------

راننده تاکسی،عصیان یک فرد.

راننده تاکسی فیلمی  به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و محصول سال ۱۹۷۶ می باشد.در همه فهرست هایی که از بزرگترین و تاثیر گذارترین فیلمهای تاریخ سینما منتشر میشود "راننده تاکسی" در آن جای دارد.سالهاست که در مورد این فیلم هزاران مطلب نوشته شده است و همه چیز آن مورد بحث قرار گرفته است.اما من در این نوشتار سعی دارم نظر شخصی خودم را در مورد این فیلم و این که چه دلایلی در فیلم و همین طور درشخصیت اصلی آن تراویس بیکل وجود دارد که آن را برجسته و خاص و دوست داشتنی کرده است‌.

لایه های روانشناسانه فیلم : رابرت دنیرو به خوبی نقش سربازی را بازی میکند که به تازگی از جنگ ویتنام برگشته است و بدون آن که اشاره مستقیمی در فیلم بشود از اختلال  PTSD رنج میبرد.این اختلال در افرادی به وجود می آید که تجربه مستقیمی از رویارویی با عامل استرس زای شدیدی داشته اند که منجر به مرگ و یا سانحه جدی شده است.مثل سربازهایی که از جنگ برگشته اند.تراویس هم از جامعه بیزار است و هم از فسادی که در شهر هست،احساس تنهایی دارد و هیچ دوستی ندارد. در لبه فروپاشی شخصیتی قرار دارد ، اختلال خواب دارد و بی قرار است.همه این مسائل با تراویس هست و تا جایی ادامه پیدا میکند که در یکی از سکانس های مهم فیلم ما میبینیم که تراویس پای تلفن سعی میکند که دختر مورد علاقه اش بتسی رو برای قرار دوم متقاعد کند ، اما او قبول نمیکند و دوربین از تراویس  فاصله می گیرد و صدای او محو میشود،در همان لحظه فروپاشی شخصیتی تراویس شکل می گیردظاهرا شخصیت و روان تراویس فقط منتظر تلنگری بود تا از یک راننده تاکسی ساده به قاتلی خونسرد تبدیل شود.اختلال خواب،بحران شخصیتی و خودبیگانگی مسائلی هستند که تراویس با آن ها درگیر هست.فیلم به گذشته تراویس و علت پیدایش این مسائل در تراویس نمی پردازد اما به خوبی نشون میدهد که این مسائل چقدر میتواند روی روح و روان یک فرد تاثیر منفی بر جای بگذارد.


موسیقی فیلم:خلق موزیک این فیلم بر عهده برنارد هرمن بوده و در سبک و استایل موسیقی جَز (jazz) هست.وقتی به موسیقی فیلم گوش میدهیم،حتی بدون نگاه کردن به صحنه های فیلم به خوبی میتوانیم دیوانگی و دیستوپیایی و پادآرمان شهر بودن شهر نیویورک رو تصور کنیم.موسیقی با نوایی از ساکسیفون شروع می شود که به زیبایی به هم ریختگی و هرج و مرج شهر را تداعی میکند و بعد از آن با صداهای بلند طبل و اصواتی رو به رو میشویم که نشان دهنده ذهن به هم ریخته و عذاب تراویس است.البته که صدای طبل ها در فیلم شاید اشاره ای به پیشینه نظامی تراویس هم داشته باشد.هر چه که فیلم رو به جلوتر میرود،موسیقی فیلم،آکوردها،نوای ساکسیفون و ترومپت ها و طبل ها بیشتر بیگانگی تراویس را با محیط شهری نشون میدهد و همین موسیقی فیلم یکی از زیبایی های فیلم هست.


بازی های زیبا:رابرت دنیرو،جودی فاستر،هاروی کیتل،سیبِل شپرد و خود مارتین اسکورسیزی و گروهی از بازیگران که به خوبی در این فیلم نقش آفرینی کرده اند.سبک بازیگری رابرت دنیرو "متد اکتینگ" هست.متد اکتینگ تکنیکی است که بازیگران برای همذات پنداری کامل احساسی با نقشی که قرار است به تصویر بکشند، استفاده می‌کنند. در تمرین، بازیگر به نقش تبدیل می‌شود و اغلب برای مدت طولانی در قالب شخصیتش باقی می‌ماند.سکانس ماندگار رابرت دنیرو و یا گفتگوی تراویس با مسافرش که نقشه قتل همسرش را برای وی توضیح می دهد،مثال های کوچکی از بازی های زیبای هنرپیشه ها در این فیلم می باشد.


همزاد پنداری:همه ما در زندگی لحظاتی داشته ایم که دلمان میخواسته مثل تراویس بیکل عصیان بکنیم و با اسلحه ای پر به جنگ فساد و تباهی برویم و همین یکی از زیبایی های فیلم است.این که انگار تراویس یکی از خود ماست که بر علیه سیستم،بر علیه دروغ و فساد قد علم کرده است.و جالب این جاست که حتی افرادی پا را فراتر گذاشته اند و دقیقا به روش تراویس نقشه ترور افرادی را داشته اند.اکثر افرادی که فیلم را دیده اند شیفته شخصیت تراویس،مدل موهایش،عینک آفتابی اش،حرکاتش،مدل راه رفتنش و سیگار کشیدنش شده اند و هنوز هم پس از سالها لباس هایی با عنوان استایل تراویس در سایتهای اینترنتی به فروش می رود. این یعنی هر کسی انگار تراویس بیکلی درون خود دارد که فیلم توانسته آن را به خوبی نشان دهد و همین همزادپنداری یکی از دلایل زیبایی فیلم است.


----------------------------------------