تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

هرچیز عذابتان می‌دهد را نبینید. سعی کنید با تکیه بر خوبی‌ها روزگار را بگذرانید. زندگی را سخت نگیرید، خوب و بدش می‌گذرد.

شبکه خبر مجری برنامه "زندگی پس از زندگی" رو آورده بود.و چند تا مهمان دعوت کرده بود که با دیدن برنامه از تصمیم به خودکشی منصرف شده بودن.اینا که حرف میزدن طبق معمول همیشه من گریه کردم.خیلی توی این چیزا نازک دل هستم.

خودکشی خیلی بده،من همکارها و دوست ها و فامیل هایی داشتم که خودکشی کردن.همیشه و روزی نیست به اینا فکر نکنم.و بزرگترین سوالی که همیشه از خودم میکنم اینه که چرا من نفهمیدم این همچین تصمیمی داره.

توی مدارس و دانشگاه ها هیچ حرفی از خودکشی زده نمیشه و هیچ آموزشی نیست که بگن خودکشی کار بدی هست.امیدوارم این موضوع و این اموزش ها جا بیفته و در موردش حرف بزنن شاید یک نفر منصرف شد از این کار.

تو رو جان من،جان خودتون،جان جفتمون،جان عزیزتون نه به خودکشی فکر بکنید و نه انجامش بدین.

تنها چیز بد در مورد خوش گذراندن، تمام شدن آن است

یه فیلم دیگه از داداش قشنگم تیموتی شالامی دیدم به اسم The king.فیلم قشنگی بود و قصه جنگ انگلیس و فرانسه و داستان پادشاه هنری و مکر و حیله آدمهای دربار رو نشون میداد.تیموتی باز هم قشنگ و باور پذیر بازی کرده بود.توی این فیلم متوجه شدم تیموتی فرانسه هم بلده حرف بزنه،تا الان تیموتی توی فیلمهاش آلمانی،ایتالیایی،فرانسوی و انگلیسی حرف زده.احسنت به این پسر،کیرش دهنم.

میدونید چرا منو دوست دارین؟چون توی این وبلاگ خبری از فخرفروشی،چس ناله،پول قرض گرفتن،تبلیغ،حرفهای سیاسی و گلایه از دنیا نیست.اینجا من کیرم رو گرفتم توی دستم با یه قلب مهربون به هر کس که دلش خواست هدیه اش میدم،اینجا نور مطلق و عشق بی پایان هست.

چند تا فیلم دیگه مونده تا فیلمهای داداش قشنگم تیموتی تموم بشه؟نمیدونم،ولی از الان تو فکر داداش جدیدم هستم و پیداش هم کردم.ولی فعلا رونمایی نمیکنم از عشق جدیدم تا از عشق فعلیم تیموتی قشنگم خسته بشه.

تا اینجا اومدی به من که نه،به تیموتی یه بوس نمیدی؟

بوس.همین.

احساس عجیبی به او می‌گفت که اگر دربارهٔ اتفاقات واقعی خیال پردازی کند، آن‌ها هرگز اتفاق نمی‌افتند.

 دغدغه های هر آدمی به اندازه سطح فکر و شعورش هست.شما خواننده های عزیز و فهیم و بقیه مردم دنیا دغدغه هایی والا و مقدس همچون خانواده و فرزندان و تحصیلات دارین اما دغدغه های ذهنی من به خاطر این که آدم بیشعور و چیپ و مصرف گرایی هستم این چیزاست:

دغدغه اول:بعد این که همه فیلمهای داداشم تیموتی شالامی رو دیدم عاشق کی بشم؟

دغدغه دوم:کاندوم خاردارم که تموم شد،بعدش کاندوم چه جوری بخرم؟

دغدغه سوم:چرا برنجم توی پِلوپز خمیری میشه؟

دغدغه چهارم:چرا توی شکمم قورباغه ها کنسرت دارن؟

دغدغه پنجم:اگه پول داشتم پیانوی دیجیتال بخرم یا دوچرخه اسپینینگ؟

دغدغه ششم:موهای کیرم رو با تیغ بزنم یا واجبی؟

دغدغه هفتم:خرداد برم تهرون یا تیر ماه؟

دغدغه هشتم:قسط های پِلوپزم که تموم شد چی بخرم؟

دغدغه نهم:چی کار کنم آمار بازدید وبلاگ بیشتر بشه.

دغدغه دهم:چرا هیچ کدوم از زن ها و دخترهای وبلاگ باهام دوست نمیشن؟

دغدغه یازدهم:کدوم نون بربری تو شیراز خلوت تره؟

دغدغه دوازدهم:همین.تا اینجا اومدی یه بوس نمیدی؟

فکر می‌کنم هیچ‌چیز کریه‌تر از این نیست که به زور زندگی را در حلق آدم‌هایی بچپاند که نمی‌خواهند به زندگی کردن ادامه دهند.

دیشب یه فیلم دیگه از داداش قشنگم تیموتی شالامی دیدم به اسم Lady bird، داداشی نقش کوتاهی توی فیلم داشت ولی مثل همیشه قشنگ بازی کرده بود.لامصب هنرپیشه خوبی هست.

فیلم در مورد دختری نوجوان بود که بر سر دوراهی ترک خانواده و رفتن به شهری بزرگ و ماندن در شهر کوچک خودشون گیر کرده.مادر تخمی و بداخلاقی داشت و فیلم قشنگی بود.یه چیزی که توی فیلم خیلی قشنگ بود بازی مادر دختره بود که بسیار خوب درش اورده بود.خیلی از مادرها میرینن تو سرنوشت بچه ها،اگه بچه،خصوصا دختر اگر باشه بخواد حرفی بزنه بر خلاف میلش سخت مخالفت میکنن،قهر میکنن،باهاش حرف نمیزنن،بهش حس عذاب وجدان میدن.خیلی از مادرهای ما اینجوری بودن،الان مادرا کمتر اینجوری هستن.اینایی که گفتم عقده ای بازی هاشون رو در آوردن و بچه هاشون دیگه بزرگ شدن و خودشون تقریبا پیر هستن.بهانه اینجور مادرها هم اینه که من دوستت دارم و به فکر خیر و صلاح خودت هستم.

همین.بوس.

من که این قدر دوستتون دارم چرا شما دوستم ندارین؟

خنده‌دارش این جاست که من پیچیده نیستم. من هیچ چیز نیستم. من همینم.

کسی که به گناهان خود اعتراف می‌کند، او دیگر توبه‌ کرده است.

همین.بوس.

خدا انسان را بیچاره نمی خواهد، چرا که در ژرفنایش گرایش به سعادت را به ودیعه گذارده است و با نیکبختی انسان خدا را گرامی می دارد.

از وقتی که زن ها و دخترهای سرزمینم دارن بدون روسری و حجاب میان بیرون متوجه یک نکته ای شدم.نمیدونم این نکته مربوط میشه به این که از شدت و حِدَت و سخت و محکم بودن تشنگی و عطش ام نسبت به دخترها کم شده یا چون الان پرده ها کنار رفته دارم بهتر میبینم و اونم اینه که با احترام به همه ، قریب به اتفاق دُخی ها و خامه ای ها همچین مالی هم نیستن و بیخودی موس موس میکردیم دنبال خیلی ها.

میخواستم بیشتر حرف بزنم ولی عزیز دل اومده نشسته بغل دستم دیگه حتی نمیتونم بِچُسَم.


من سگ میخوام امشب من سگ چیواهوا میخوام گربه نمیخوام امشب گربه پشتمو خط میندازه

بعضی وقتها یه نفر یه کاری میکنه قشنگ میرینه به تمام خاطرات خوبی که ازش داری.آدم توی زندگی شخصی و روابط و محیط کاریش هم تا احترامش به جا هست باید باشه و بعدش خودش محترمه خارج بشه.

تر زدن اول:جان سینا،مرد مردان،قهرمان کشتی کج،خر زور و کیر کلفت،مرد حسابی تو اسطوره ما بودی چرا یهویی توی یه فیلم زن شدی.

تر زدن دوم:ابی،اسطوره،آقای صدا،تو خاطره ساز چهار پنج تا نسل هستی،این کنسرت ها و حرکات چند سال اخیرت چیه دیگه،برو بشین پیش زن و بچه ات،بیشتر از این آبروی خودت رو نبر.

تر زدن سوم:بابک رهنما،تو موزیک هات آدم رو میبره توی آسمون،توی مستی و چتی اگر مثلا صد نمره باشه و شما چهل یا پنجاه باشین،ترانه بابک رهنما پلی بکنید آمپر میره بالا و میچسبه به صد،این قدر که آهنگهاش فضایی و قشنگه،این ترانه "من سگ میخوام"چیه که خوندی،از لحظه ای که شنیدم رفته توی مخم،گوشام رو با اسید هم بشورم دیگه ازش در نمیاد.خدایا،مرد حسابی تو هنرمندی این من سگ میخوام چیه که خوندی.

چی بگم والا،گی بودن ریکی مارتین،خارج رفتن زینب و خیلی چیزها آدم میبینه که با خودش میگه دنیا چه جای عجیبی هست و در نهایت این که من سگ میخوام.

اوضاع هیچ وقت آن طور هم که به نظر می‌رسد بد نیست.

عصری با عزیزدل رفتیم یه جایی به اسم باغ گلها،خیلی شلوغ بود ولی بسیار زیبا بود.خیلی قشنگ بود.حتما اگر اومدین شیراز برین باغ گلها

بعد رفتیم توی معالی آباد یه دوری زدیم،من چشمم میچرخید دنبال جنده های اونجا ولی ندیدمشون.بعد رفتیم سمت همین قلعه کریمخان،نمیدونم داخلش هم میشه رفت یا نه،یادم باشه از داداشم برنتین و خواهرم زهرا بپرسم.

بعد فالوده و نون رگاک خوردیم.خوب بود ولی خوب تر از اون یه زنی اونجا بود با شوهرش و دو پسرش که خدا وکیلی خوشگل بود و این قدر نگاهم میکرد منم نگاهش میکردم و خنده و اشاره بازی چه کنیم که جفتمون دست و پامون بسته بود و آخرش یه چشمک بهم زد و با یه لبخندی که همون لحظه کور بشم اگه دروغ بگم کیرم راست شد.ولی خوب نمیشد شماره داد،شاید هم زنه خواسته یه کرمی بریزه،دیگه هر چی بود تموم شد ولی خوشحال شدم دیگه.

گوجه سبز هم خریدم کیلویی ۴۰ تومن.امیدوارم تو پاچه ام نکرده باشه.اینجا به گوجه سبز میگن گوجه باغی.خوشمزه بودن.گوجه سبز و فالوده و نون رگاگ و پفک و ماست موسیر و چیپس رو همدیگه خوردم.خدا از سر تقصیراتم بگذره.

زندگی شبانه زیبایی داره شهر شیراز.دوسش دارم شیراز رو.بهتر از تهرون خراب شده هست.

هر کس در جزئی از وجود خود می‌خواهد بمیرد. همیشه شعلهٔ پنهان از میل به نابودی در ما شعله‌ور است.

عصری که تقریبا ظهری عزیز دل یه منبر رفت برام که تو در زندگی ات الان داری یا میخوری،یا میخوابی،یا میکنی،یا میرینی یا کار میکنی.گفتم خوب زندگی همینه دیگه.چی کار باید بکنم.گفت منو ببین،به خودم میرسم،خرج میکنم،ورزش میکنم،گفت تو داری همه زندگی رو خرج من میکنی و خودت هیچ کاری نمیکنی و این باعث میشه در دراز مدت به مشکل بخوریم.گفتم خوب چه گُهی بخورم.گفت یه کاری توی زندگی ات  بکن،یا ورزش بکن یا برو کلاس خوشنویسی یا نقاشی یا طراحی یا موسیقی.دیدم بد نمیگه گفتم پس یا یه اُرگ میخرم یا یه پیانو دیجیتال یا یه تردمیل یا یه دوچرخه اسپینینگ.

حالا امسال یا میرم به سمت موسیقی یا میرم به سمت ورزش.دوچرخه اسپینینگ هم خوبه.چه میدونم والا،بالاخره اون عقلش بیشتر از من میرسه.

وقتی کشتی‌یی غرق‌شدنی باشد، موش‌ها پیش از همه آن را حس می‌کنند و از آن می‌گریزند.

حرف بچه شد توی پست های قبلی 

درمورد فرزندآوری ذکر نکته ای خالی از لطف نیست.هر وقت حرف از بچه آوردن میشه هم خواننده های وبلاگ که میشناسمشون و میدونم چه جور آدمهایی هستن و هم اطرافیانم هیچ کدوم تمایلی به بچه آوردن ندارن.در صورتی که من میدونم اینا آدمهای هنرمند،مهربان،زیبا،روشنفکر،باسواد،سخاوتمند،باگذشت و در مجموع آدمهای خوبی هستن.این آدمها که به نظرم واقعا آدمهای شریفی هستن اگر پدر یا مادر بشن بچه های خوبی به دنیا میارن و تحویل جامعه میدن هیچ کدوم واقعا تمایلی به بچه آوردن ندارن و واقعا هم بچه نمیارن یا اگر بیارن یکی میارن و میبرنش خارج و اینجا نمیزارن بمونه.ولی در طرف مقابل من دارم به چشم میبینم،حالا باز به قشر محترم دهاتی برنخوره،دارم به چشم میبینم که این دهاتی ها و گریگوری ها و دوزاری ها چهارتا،پنج تا،شش تا میارن.من یکی رو میشناسم هیچ چیز خاصی نداره،هیچی مطلقا نداره،نه تیپ،نه سواد،نه قیافه،نه فضائل اخلاقی،نه انسان شرافتمند،هیچی نداره،چهارتا بچه اورده،یکی دو سالی از من بزرگتره.خیلی از اینا دیدم.

آینده چی میخواد بشه پس؟آدم حسابی ها همه دارن مقطوع النسل میشن و کودن ها و حمال ها و دهاتی ها و آدمهای چیپ و تخمی و دوزاری و بیشعور دارن ازیاد نسل میکنن.

تازه الان که دارن میگن کس خل ها و عقب افتاده ها و سندرم دانی ها هم حق حیات دارن و باید ازدواج بکنن و بچه بیارن.