تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

چرا ز هم رنجیدن، به باغ آشتی گل چیدن، گل گفتن، گل شنیدن، دست به دست هم رقصیدن

یه چیزی میگم مطمئن هستم با شنیدنش ناراحت میشین و گریبان خودتون رو پاره میکنید.دیگه فیلمهایی که باید از داداشم تیموتی شالامی میدیدم رو دیدم.تموم شد برام،ته دلم همیشه دوستش دارم ولی دیگه رابطمون تموم شد.دلم رو زد.یه نفر دیگه رو تازگی ها دوست دارم،درسته شاید داداشم نشه ولی حتما پسرخاله ام میشه.

تیموتی شالامی تو هم یه گوشه از قلبم پیش رایان گاسلینگ بشین.

نوشته یعنی ناشناخته. پیش از نوشتن، در کمال روشن‌بینی حتی، آدم هیچ نمی‌داند که چه خواهد نوشت.

من متاسفانه یا خوشبختانه خیلی تلویزیون میبینم.هیچ کس اندازه من شبکه های ایران رو نمیبینه.

تلویزیون اول:یه شبکه ای بود من خیلی دوستش  داشتم به اسم "ایران کالا" که همش میرفت توی دهات ها و شهرستان ها از کارخانه ها و تولیدی ها گزارش تهیه میکرد و زیرنویسش همیشه قیمت ماشین و مسکن بود.شبکه خوبی بود ولی حیف که جمع شد.

تلویزیون دوم:یه چند ماهی هست متوجه شدم که رسانه ملی توجه خیلی ویژه ای به افغانستانی ها میکنه که به نظرم خیلی هم خوبه.بخش خبری ویژه دارن،سریال ازشون میزاره و اینا.این برنامه ریزهای حکومت ظاهرا دارن متوجه میشن که مهاجرین افغانستانی چه پتانسیل بزرگی داشتن و اینا بی توجه بودن بهش‌.

تلویزیون سوم:یه تعداد زیادی از مجری ها و گوینده ها و برنامه سازها و هنرپیشه ها و حتی آخوندهای کارشناس دیگه توی صداوسیما نیستن و انگار وجود خارجی ندارن و حذف شدن.

تلویزیون چهارم:خیلی دارن روی مراسم ها و مناسبتهای مذهبی مانور میدن.جشن تکلیف،شهادت ها،روز دختر و مراسم های مشابه رو اون قدر بزرگ برگزار میکنن که حد و حساب نداره.

تلویزیون پنجم:همه برنامه ها شده مسابقه،امکان نداره تی وی رو روشن بکنی و همزمان توی دو سه کانال مسابقه پخش نشه.

تلویزیون ششم:همه تبلیغات هم شده تبلیغ بانک ها و چند تا کارخانه بی نام و نشان تولید کننده قابلمه و کفش و شهر فرش و شهرلوازم خانگی.تبلیغات رو هم دادم همه رو دست سه چهار نفر که خودشون هم توی همه تبلیغات بازی میکنن.

تلویزیون هفتم:فیلمهایی که شبکه نمایش میزاره نه تنها دیالوگ ها به کل عوض میشه بلکه موضوع فیلم هم کاملا عوض میکنن.

به نظر منی که بیست و چهاری پای تلویزیون هستم کل شبکه های رادیویی و تلویزیونی رو باید جمع بکنن این قدر که بی محتوا و تکراری هستن.همش تبلیغ و برنامه های بی محتوا و مسابقه.


می‌خواهم از هم‌اکنون زندگی کنم، هنوز زندگی ام را آغاز نکرده‌ام، دیگر وقت صبر کردن ندارم.

اگه گفتین میخوام چی بگم؟آفرین،درست حدس زدین.

یه فیلم دیگه از داداش قشنگم تیموتی شالامی دیدم به اسم interstellar یا همون میان ستاره ای.توی این فیلم داداشم سنش پایین بود و نقشش خیلی کوتاه بود.ولی فیلم قشنگی بود،یادمه چند سال پیش این فیلم رو دیده بودم.ولی دوباره دیدمش.فیلم علمی و تخیلی و در مورد زمان و این چیزها بود.

دیگه چی؟کلی حرف دارم برای گفتن ولی خوب واسه کی مهمه که من چی میگم؟هیچ کس.هنوزم میل به نوشتن درونم زبانه نکشیده.

اگه تیموتی رو دوست داری یه بوس بده تا اینجا اومدی.

اگر ما دوران بچگی نداشتیم، شاید دنیا رو اینقدر دوست نداشتیم!

یه فیلم دیگه از داداش قشنگم تیموتی شالامی دیدم به اسم Little women.فیلم قشنگی بود.یه نمه فیلمش دخترونه بود،ولی خوب قشنگ بود.بدم نیومد.همون دختری که نقش اول فیلم lady bird بود و با تیموتی بازی کرده بود،توی این فیلم هم نقش اول رو داشت.موسیقی زیبایی داشت،صحنه سکسی نداشت،فیلمش کاملا خانوادگی بود.تیموتی هم مثل همیشه با اون صورت خوشگلش قشنگ بازی کرده بود.اون مرده هم که تو سریال better caul soul نقش اول رو داشت توی این فیلم هم پدر دخترا بود.توی سریال بریکینگ بد هم نقش وکیلشون رو داشت.هنرپیشه هاش همه خوب و معروف بودن.

همین.بوس.

سپاهیان سلیمان از جن و آدمی و پرنده، گرد آمده و به صف می رفتند

من در وبلاگ "رد پای یک زن" که بسیار زیبا و نجیبانه مینویسه و نویسنده اش خانم بسیار با مطالعه و تحصیلکرده ای هست،مطلبی در مورد جن خوندم و همین انگیزه من برای نوشتن پست پایینی شد. از شما خواننده محترمی که وبلاگ دارین تقاضا دارم به این پویش تعریف کردن ماجرای خودتون با جن ها بپیوندید و داستان های خودتون رو تعریف بکنید.اگر وبلاگ هم ندارین توی بخش کامنت ها تعریف بکنید.

تا اینجا خوندی نمیخوای داستان خودت از جن ها رو تعریف بکنی؟؟

چیزی که می‌خواهی به خاطر داشته باشی را فراموش می‌کنی، و چیزی که می‌خواهی فراموش کنی را به یاد می‌آوری.

این داستان رو تا حالا واسه هیچ کس تعریف نکردم.

من از همون بچگی آدمی بودم که اعتقادی به جن و ماورا طبیعه نداشتم.درسته قلب رقیقی دارم و از صمیم قلب دلم میخواد خدایی باشه و روز حسابی ولی خوب چه کنم که باور ندارم به هیچی.پس این ماجرا نشات گرفته از افکار مالیخولیا و شیزوفرنی و توهمات و اعتقادم به جن و روح نیست.

زمانی که جنوب زندگی میکردیم و من حول و حوش چهارده،پونزده سال داشتم حدود یک سالی این اتفاق برام میفتاد.توی خیلی از خونه های قدیمی جنوبی زیرزمین هست،مادر من توی زیرزمین یک دستگاه ماشین بافندگی مارک brother داشت که وقتی باهاش کار میکرد صدای خاصی میداد،در واقع باید یه دسته رو هی از این طرف به اون طرف میکشید تا هر رجی بافته بشه و این کار صدای خاصی تولید میکرد که فقط شبیه به خودش بود.

من برای تقریبا یک سال هر وقت تنها بودم صدای اون ماشین رو میشنیدم و از اونجایی که هیچ ترس و اعتقادی به هیچ موجودی نداشتم و ندارم میرفتم توی زیرزمین و میدیدم که هیچ کس اونجا نیست.صدا کاملا واضح میومد،جوری که انگار یکی داره با ماشین بافندگی کار میکنه،گوش میدادم و به سرعت پله ها رو میپریدم پایین و میدیم هیچ کس نیست.بعد از اون صداها،صدای زنونه ای میومد که اسمم رو میگفت،یعنی قشنگ صدام میکرد و وقتی میرفتم پایین هیچ کس نبود.یک سالی طول کشید تا این اتفاقات تموم بشه.قبل و بعد از اون هم دیگه اتفاق مشابهی برام تکرار نشد.من توی اون دوره نمیترسیدم،توهم خاصی هم نداشتم،مشکل روحی و روانی هم نداشتم،نه مشکل خانوادگی داشتم،نه بهم تجاوز شده بود،نه فقیر بودیم.یه پسر تقریبا نوجوون معمولی شاد و سرحال بودم.هیچ وقت نفهمیدم ریشه این صداها چی بود.

وقتی که یار ملوسه تو باغ دل عروسه میخوام هزار تا بوسه یکی دوتا خیلی لوسه

میگم این هفت،هشت،ده پست اخیر آخر همشون نوشتم حالا که تا اینجا اومدی یه بوس بده،ولی هیچ کس بوس نداده.حالا دو حالت بیشتر نداره،یا این که بوس دادن رو دوست ندارین یا این که پست ها رو تا آخر نمیخونید.و همین جوری یه نگاهی میکنید ببینید اگه کیری،کُسی،کونی چیزی نوشته بود بخونید و اگر نبود ولش میکنید و میرین.هان،کدومه؟نمیخونید یا بوس نمیدین؟

نمیدونم والا چرا بوس نمیدین؟هزار بار هم گفتم بوسه هایی که من مینویسم جنسش از شهوت نیست.باز خودتون میدونید.میگم حالا که تا اینجا اومدی یه بوس نمیدی؟

همین.بوس

برای آنکه حدود امکانات را کشف کنیم، تنها راهش این است که آنها را پشت‌سر بگذاریم و به قلمرو غیرممکن‌ها وارد شویم.

این تیکه جدید که یاد گرفتم و آخر چند پست اخیر نوشتم خدا وکیلی بامزه نیست؟"تا اینجا اومدی یه بوس نمیدی؟".خیلی کصنمک هستم.این قدر بعضی وقتها از خودم خوشم میاد که دلم میخواد با تصویر کون خودم تو آینه یه چند دست جق بزنم.وقتایی هم که از حموم میام و تمیز و خوشبو هستم و کف پاهام نرمه خیلی با خودم حال میکنم.دیگه کی باخودم خیلی حال میکنم؟وقتایی که میرم سرکار و روز خوبی دارم و پول خوبی در میارم.اون موقع هم خیلی از خودم راضیم.دیگه کی؟وقتایی که یه پست بامزه و قشنگ مینویسم و مردم میان هی پشت سر هم برام کامنت میزارن و میگن عجب پستی و دمت گرم،اون موقع هم خیلی با خودم حال میکنم.یه وقتایی هم یه کارایی رو سریع انجام میدم خیلی با خودم حال میکنم.یه بار توی بیمارستان دولتی همراه بیمار بودم، و مریض تخت بغلی یهو رفت و من cpr یاد گرفته بودم،تا تیم احیا بیاد من سریع خودم احیاش کردم و برگشت به دنیا و دکتر اونجا و پرستارها ازم تشکر کردن،یه بار دیگه هم یه جایی مهمون بودیم یه پسربچه کس خل دو سه ساله داشتن که رفت روی یه میزبلند و طناب پرده رو پیچوند دور گردنش و خودش رو پرت کرد پایین از میز،سریع پریدم و رو هوا گرفتمش،اگه دیرتر میگرفتمش یا حواسم نبود کس مشنگ یه بلایی سر خودش در میاورد.واقعا پسربچه ها بعضی هاشون عقل ندارن.یه بارم تو مترو با پله برقی داشتم پایین میرفتم که صدای جیغ از لاین مخالف اومد و مثل فیلمها پریدم اون طرف و یکی گیر کرده بود و ملت هیچ کدوم کاری نمیکردن و نجاتش دادم . خلاصه که آدمی هستم که گاهی وقتها با خودم خیلی حال میکنم،از خودم راضیم،یه کمی لاغرتر بودم بهتر هم بودم.

حالا که تا اینجا اومدی یه بوس نمیدی؟

بوس.همین.

آن‌که حقیقت را نمی‌داند نادان است، آن‌که حقیقت را می‌داند ولی انکار می‌کند تبهکار است.

این پست از اون پست هاست که دوباره براساس مشاهدات جزئی خودم دارم جمع میبندم و به همه تعمیم میدم.پس قبل از این که برین رو منبر خودم گفتم و لذت تحقیر کردنم رو از شما گرفتم.

حقیقتش مشاغلی که انسان انتخاب میکنه یا براساس قسمت و شانس میریم توی اون شغل کار میکنیم خیلی روی روحیه ما تاثیر میزاره.

شما معلم ها رو ببین،کارمندهای ادارات دولتی رو ببین،یه طورایی کس خل وار دنیا به تخمشونه،سرخوش،چاق و مست،سرحال.در طرف مقابل مرده شورها،پرستارها،دکترها،کمک بهیارها رو ببین همه داغون،عصبی،شبها خواب ندارن،کابوس میبینن.هنرمندها رو ببین،موزیسین ها،نویسنده ها،همشون دخترباز و پسرباز و راحت زندگی میکنن.

نمیدونم چرا دارم این حرفها رو میزنم،من که دیگه توی اون مشاغل نیستم و تموم شده،ولی من یادم هست اسفند ۹۸ که کرونا اومد خیلی از کسایی که میشناختم باهامون قطع ارتباط کردن.از ما میترسیدن.

اولاد و اولاد زاده ای اگر روزی داشتم میگم بره ارایشگر بشه یا یه شغل فان و سرگرم کننده داشته باشه که دیگه ظهر خونه باشه،شب سرش رو توی خونه خودش بزاره زمین.

این قدر زر زدم که بگم شغل خوب و آبرومند و با پرستیژی اگر داشتی ولی توش عصبی بودی،راحت نبودی،جسم و روحت رو تحت فشار میزاره به لعنت خدا هم نمی ارزه.

تا اینجا زحمت کشیدی و اومدی یه بوس نمیدی.

:اگه من اون منی باشم که تو میخوای باشم، که دیگه من ، من نیست. یعنی منِ خودم نیستم...

یه فیلم دیگه از داداش گلم تیموتی شالامی دیدم به اسم Dune.این فیلم رو قبلا هم دیده بودم ولی چون کرونا داشتم اون موقع توی مرز باریکی از خواب و بیداری فیلم رو دیده بودم و چیز زیادی ازش یادم نمونده بود.فیلم بسیار زیبایی بود،کارگردانش هم شوهر عمه گلم دنی ویلنو بود.داستان فیلم زمانی در آینده بود که انسانها روی سیارات مختلفی زندگی میکنن و بعضی از اقوام منتظر مهدی موعود یا لسان الغیب هستن.جلوه های ویژه خوبی فیلم داشت و بازی ها خیلی قشنگ بود.یه دُخی هم توی فیلم بود که عزیز دل گفت اسمش زندایی،زنداینا،زندانا یا همچین چیزی،میگه که خوشگله و مُدله.ولی به نظر من خوشگل نبود.انگار که یه قسمت دومی هم فیلم داره.اونم میبینم.سالها پیش نسخه دیوید لینچ این فیلم رو هم دیده بودم.زیاد چنگی به دل نمیزد،یادمه استینگ خواننده هم توش بازی میکرد.

داداشم تیموتی واقعا قشنگ بازی میکنه.

حالا که تا آخرش خوندی و تا اینجا اومدی یه بوس به زندایا نمیدی؟

بوس.همین.